ماشین رو بیمه کردم . ۱۹۰ دلار دادم.۱۰۸ دلار هم سه ماه بعد باید بدم.یکخورده هم تمرین کردم.
دیروز بزرگترین راز زندگیمو به شوهر گفتم .دیگه بلند بلند گریه میکردم.سبک شدم.برخلاف اون چیزی که فکر میکردم رفتار کرد. چقدر این مرد مهربونه .همین رفتارش باعث میشه نتونم ازش جداشم.
زمان امتحان رانندگیمو تغییر دادم.هشت روز دیگه شده.باید تمرین کنم.
معلم انگلیسیمون باحال و مهربونه . اسمش آنجلیکا هستش.چهار ایرانی تو کلاسمون هستن . سه آقا و یک خانم. اما نمیدونم چرا دوست ندارم باهاشون خیلی صحبت کنم.
چقدر خوب کاری کردی گفتی و سبک شدی. من که گفتم بیشتر قدرشو بدون
من یه اخلاق گندی که دارم اینه که خودمو با یکسری مقررات و قوانینی که خودم هم تعیینش کردم محدود کردم یا بهتر بگم کشتم.میخوام شدیدا اینجا این مقررات رو زیر پا بزارم و راحت زندگی کنم.
متوجه شدم تازه رفتین چون هنوز زبانتون ضعیف هست
میام و بیشتر میخونم
از مشکلات و چیز های خوب که براتون اونجا پیش اومده
دوست دارم بیشتر بدونم
دارم از نو میخونمت
خوب این آوایل با شوهر جون خیلی خوب بودی و در آواخر متاسفانه مشکلات زیاد شده
.
میخونم تا کامل در جریان قرار بگیرم اما شاید بد نباشه که خودت هم این اوایل را دوباره بخونی
.
اون لحظه ای که فشارت افتاده بوده پایین و این یکی