من میخوام یکی باشه که به من فکر کنه .
من میخوام یکی باشه که خوشحالی من براش مهم باشه نه اجاره خونه ، نمیگم این مهم نیست اما حال من خیلی بده .
من هیچی نمیخوام نه لباس نه غذا نه دیدن ایران نه تفریح نه هیچ چیز دیگه ای .من فقط میخوام بخندم .میدونید من الان تقریبا سه ماهه که خوشحال نبودم و نخندیدم . چون برای کسی مهم نبود .
من همش دارم به بعد جدایی و عذابی که شوهرم و شاید خودم باید بکشیم فکر میکنم.
من دارم منفجر میشم .خسته ام از اینکه از بس به ناراحت بودن یکی دیگه فکر کردم .پس خودم چی.
من میترسم بعدش نتونم تحمل کنم و دوباره برگردم ، بیشتر از قبل شوهرم داغون بشه .
الان تمام طول روز من بیشترشو دارم با این آقا صحبت میکنم نه با شوهرم . چون دیگه دوستش ندارم .
من دوست نداشتم اینطوری بشه اما شد .
منم دلم میخواد
دارم نوشته هاتو میخونم
فعلا
ممنونم که نوشته هامو میخونی.
هیچ فکر مشاوره رفتن رو کردین ؟
در زندگی متاهلی لحظاتی هست که هر مرد غریبه ای براحتی جای شوهر ادم رو میگیره. گاهی از خوبی اون مرد نیست. بلکه آسیب پذیری روابط و قلب هاست.
از زندگی این قدر نمونده که اشتباهات تکراری قرن ها حماقت انسانها رو ما تکر ار کنیم.
من هم به این فکر کردم که چند تا هفت سال دیگه باید از جوونی و عمرم بگذره و من هیچی نفهمم ، خوشحال نباشم . نیمخوام اشتباه مامان و بقیه زنهای بیچاره ایرانی رو تکرار کنم .