پنجم سپتامبر دیگه من از پیش شوهر رفتم تا زندگی جدیدی شروع کنم با چه شور و شوقی . به من گفت من فکر میکردم من تو رو زیاد دوست دارم اما تو منو بیشتر دوست داری. اولین قهوه آزادی رو خوردیم . چه رمانتیک .
فردا و فرداها فقط مشغول قهوه خوردن , ناهار , شام , گشت و گذار با ماشین من . من ناراضی و دلخور.
ترسیده بود که چی میخوام بگم روز دوم .من گفتم از اینکارت خوشم نمیاد و اون یه نفس عمیق کشید که خدا رو شکر .فکر کردم میخوای بگی خسته شدم و تو الان باید خیلی تحملت رو بالا ببری .
تا اینکه اون شب لعنتی رفتیم خرید و اون پسره اومد برش گردوند . خدایا قلبم داشت می ایستاد .بعد که برگشت عین برج زهرمار بودم .خیلی عصبانی نگاش کردم .ناراحت شد . دلش شکست . نمیخواستم اینطوری بشه . بعد اون شب همه چی سریع عوض شد . دوباره برگشت سراغ کار سابقش . قول داده بود اینکارو نکنه .
گفت من با اینکار زندگی تو رو هم تباه میکنم. رفتارش عوض شد .دگیه با من زیاد حرف نمیزد.
سیزده سپتامبر گفت باید بریم وسایلمو از خونه بردارم.گفت نقشه رو پیدا کردیم حالا باید بریم تلاش کنیم برای پول درآوردن .تو باید یه جای امن باشی تا من برگردم .
منو گذاشت جایی تا برگرده .ده دقیقه بعد شوهرم اونجا بود .من زار میزدم چرا اینکارو با من کردی .اصلا تلفنو جواب نمیداد . وسایلمو برده بود خونه و به شوهرم گفته بود من بیبی سیتر نیستم . ماشین رو با خودش برد.
خدایا دلم شکست .خودت میدونی وقتی دلم میشکنه چی میشه .مگه من با تو چیکار کردم . آرزوی سال بعدت برای تولد من به این زودی یادت رفت .من و تو و سگت کنار هم تو یه خونه .
میدونی با اینکارت چند تا قول خیلی مهم به خودم دادم :
خودم مهمترین آدم روی زمین هستم .
هیچ وقت به کسی واقعا دل نبندم .
دروغ بگم .
به هیچ کس اعتماد نکنم یا شاید به هیچ مردی اعتماد نکنم .
دروغ نگو .... ولی همه چیز را هم نگو
اعتماد هم تا جایی که میتونی نکن .... و اگر به کسی اعتماد میکنی همیشه آماده باش که توی اعتماد خیانت ببینی اونوقت میزان خسارتت کمتر میشه
.
اگر فرض کنی میزان اعتبار یک نفر بین ۰ تا ۱۰۰ میتونه باشه تو بهش اعتبار ۱۰۰ میدی و چون طرفت نمیتونه این اعتبار را نگهداره پس به هم میریزه
تو باید به طرفت اعتبار ۰ بدی تا طرفت جون بکنه تا اعتبارش را بالا ببره اونوقت برای اینکه اعتبارش را از دست نده تلاش میکنه
.
امیدوارم سری بعد خندون ببینمت