پنج شنبه بعد پانزده روز بالاخره صدای مرد عاشق رو شنیدم . میگفت فکر نمیکردم برگشتی ایران. میخواستم بیام دنبالت ایران . میگفت من بهت دروغ نگفتم . میدونم که راست میگه . خدایا چقدر خوشحال بودم . اگه قبلا از من می پرسیدن بهترین روز عمرت کی بود نمیدونستم چی بگم اما الان بدون شک میگم همون موقع که باهاش تونستم صحبت کنم و صداشو بشنوم . چقدر به من آرامش میده . گفت کارهای طلاقت رو انجام بده . بلیط می فرستم برگرد اینجا . خیلی دلم برات تنگ شده و منتظرتم .
خیلی خیلی دوستش دارم . یه خورده هم میترسم .
یه پیشنهاد غیرمنتظره از طرف یه دوست قدیمی داشتم که خیلی عصبانیم کرد . فهمیده دارم از شوهرم طلاق میگیرم . میگه منو دوست داره و میخواد از من حمایت کنه . انگار من یکی از آپارتماناش هستم که حس مالکیت میکنه نسبت بهش . بچه پررو . بعد این حرفا بود که تصمیم گرفتم به مرد عاشق زنگ بزنم و باهاش صحیت کنم .
عجب زندگی هیجان انگیزی شده . هر روز یه اتفاق تازه .
خواهشن عاقلانه عمل کن
نذار عشق چشمات را ببنده
این عشق شاید چشمای منو بازتر کرده . نمیدونم . همه مردا اینطورین . چرا نمیشه به هیچکدومشون اعتماد کرد.
سلام آیلین جونم.جدا خوشحالم که تغییر تو زندگیت ایجاد شده.الان بهتری؟؟؟؟
بهترم .گریه ها کمتر شده . بعضی موقعها نفس کشیدن برام سخت میشه . چرا من اینقدر در این مورد احساسی عمل کردم . من با تمام قلب و روحم اون مرد رو دوست داشتم . تا حالا هیچ کس رو اینقدر دوست نداشتم .
خیلی خوشحالم واسه خوشحالیت. واقعا چقدر داره هیجان انگیز میشه ها
ممنون . هیجان انگیزتر هم میشه .