روزهای جهنمی

عجب روزهایی رو دارم تجربه میکنم . منتظرم که چیزی بشه بزنم زیر گریه . منتظرم یه چیزی باشه که منو یاد اون بندازه . خدایا یعنی این روزهای جهنمی تموم هم میشه . میتونم دوباره به زندگی برگردم . چند روزی بود که حالم بهتر شده بود اما دوباره با این بارون تموم اون حال و هوا برگشت . 

من خیلی سرمایی هستم به من میگفت چطور میخوای تو این شهر سرد زمستون رو بگذرونی . نمیدونست که اصلا من دیگه اونجا نیستم که ببینه سردمه یا گرممه .میخواست برام تازه ژاکت بیاره . 

الان یه جایی هستم که نمیتوم حتی راحت گریه کنم . دارم تو دلم گریه میکنم . سی و دو روزه که باهاش صحبت نکردم حتی یک ثانیه هم نمیتونستم تحمل کنم . خدایا خودت کمکم کن .

جهیزیه رو هم برگردوندم خونه بابا.الان با اونا زندگی میکنم.مامان بیچاره . خدا حفظش کنه . نمیدونستم اگر تورو نداشتم باید چیکار میکردم.روزی که رفتیم وسایل رو بیاریم فهمیدم دیگه همدیگه رو دوست نداریم . احساسی که به شوهر باید داشت رو نداشتم . انگار که برادرمه یا یه دوست .   

 

کلاس زبان و اورژانس هم دارم میرم . حسابی سر خودم شلوغ کردم تا کمتر فکر و خیال داشته باشم .پیش مشاور هم دارم میرم .  

 

باید یه مقدار بیشتر به کودک درونم رسیدگی کنم . بیچاره پدرش این مدت دراومد . نمیدونم کی میتونه دوباره سرپا وایسه .

نظرات 3 + ارسال نظر
من خودم و مسعود یکشنبه 16 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:34 ق.ظ

جواب: وقتی یک ماه پیش گفت پیغامهاتو پاک نکردم بیای با هم گوش کنیم یعنی چی ؟وقتی میگه نود و نه درصد قلبمی یعنی چی ؟ وقتی میگه لباسمو نگه داشتم چون بوی تو رو میداد یعنی چی ؟ وقتی میگه کاراتو انجام بده بلیط میفرستم برگردی یعنی چی ؟
==================================
بیاد احتمال همون ۱درصد را هم میدادی
اما خب حالا کاریه که شده
الان فقط باید به فکر آینده بود
اونم یه آینده شاد!

خیلی فراموش کردن سخته اما دوره های مشاوره رو شروع کردم که مطمئنم جواب میده .

امیر (Mr.Lover) دوشنبه 17 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:04 ب.ظ http://takhthayejoda.blogfa.com

معلومه روزهای بدی رو داری میگذرونی اما با برنامه هایی که داری حتما اوضاع روبه راه میشه واست.

من خیلی تصمیمات و اهداف روشنی برای آینده دارم که منو به زندگی امیدوار میکنه . اما واقعا روزهای سخت و پراسترسی سپری میشه.

فهیمه جمعه 21 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:10 ق.ظ http://dokhtardooneh.blogsky.com

آره عزیزم این روزا خیلی سخت می گذره. اما این سختی به زودی زود تموم می شه. خواهر من هم از شوهرش جدا شد. اوایل واسش سخت بود.همش تو فکرش بود اما بعد از ۳-۴ ماه همه چیز آروم آروم فراموش شد. ولی الان که ۱ سال ازش می گذره می گه اون حتی ارزش غصه خوردنای منم نداشت الان پیش بابا مامانم داره بهترین زندگی رو می کنه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد