امروز امتحان امدادگری و آخرین جلسه هستش . دلم برای بچه های کلاس تنگ میشه . مشکل من همینه دیگه . زود وابسته میشم .
دیروز دنبال تبلیغات آموزشگاه بودم . چقدر روزهای پرمشغله ای سپری میشه . دیگه فرصت نمیکنم به خودم هم فکر کنم .
چند روز پیش همسر گرامی رو ممنوع الخروج کردم . خیلی ناراحت بودم . نمی تونستم نفس بکشم . به دوستم زنگ زدم و باهاش صحبت کردم . کمی آروم شدم .
زنگ زدم با شوهرم صحبت کردم . دلم براش تنگ شده بود . دلم براش میسوزه . اون انتظار داشت بگم برمیگردم اما من فقط حرفام رو میخواستم بزنم .
هنوز تو مراحل افسردگی و ناراحتی هستم . هنوز دلتنگ آقای عاشق اما دیگه نمیخوام خودمو اذیت کنم . میخوام آقای عاشق فقط بعنوان یه دوست تو زندگیم باشه فقط همین . دلم براش یه ذره شده . همیشه کسی رو که خیلی دوست داری بیشتر ازش دور میشی تا نزدیک.