وقتی دیدگاهت نسبت به زندگی عوض میشه :

تا همین چند وقت پیش اصلا هیچ لذتی از زندگیم نمیبردم . اصلا هدفهام رو بعد ازدواجم فراموش کرده بودم .الان یاد گرفتم که هر آدمی که وارد زندگیت میشه اومده تا یه چیزایی بهت یاد بده و بره .از شوهرم یه چیزایی یاد گرفتم اما زندگی با اون باعث شد به حمایت یکی همیشه نیاز داشته باشم الان که نیست تازه میفهمم وقتی یه کارایی رو خودت انجام میدی حتی اگر اشتباه هم باشه چه حالی میده بعدش.خیلی لذت میبری از اینکه شوهرت نیست که بگه تو همیشه اشتباه میکنی و بد میاری . 

 

الان به لطف جلسات مشاوره و کتابهایی که خوندم تو این مدت ، یاد گرفتم باید پدر و مادرم رو راضی نگه  دارم تا برام دعا کنن ، شکر گزار خدا باشم بخاطر چیزایی که دارم ، همیشه برکتهای زندگیم رو برای خودم یادآوری کنم .فهمیدم چقدر غنی از محبتم و باید فقط به بقیه محبت کنم .  

 

الان دوره ای رو دارم سپری میکنم که دوست دارم تنها باشم و به هیچ مردی فکر نکنم . با مرد عاشق هم کاری ندارم . فکر میکنم اومد تو زندگیم تا یه چیزایی رو بهم یاد بده و بره . قرار نبود همسفر من در ادامه زندگیم باشه . از همگی میخوام برام دعا کنید تا بتونم تو مسیر درست سرنوشتم قرار بگیرم .

نظرات 2 + ارسال نظر
دلنیا سه‌شنبه 23 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:21 ب.ظ http://delniya.blogsky.com/

برات دعا می کنم دوستم
خیلی زیاد

ممنون.چقدر هم تو این روزهای سردرگمی بهش احتیاج دارم.

من شنبه 27 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:14 ق.ظ

خدا به همراهت دختریم ! (باباشاه گفت اینو )

ممنون . چند وقتی بود که تو هجوم مشکلاتم خدا رو هم تو زندگیم گم کرده بودم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد