من خیلی تغییر کردم .
دارم یاد میگیرم خودمو دوست داشته باشم .
تو زمان حال زندگی کنم .
خودمو سرزنش نکنم .
خانواده ام رو بیشتر دوست داشته باشم .
خوب ببینم و خوب گوش بدم و خوب فکر کنم بعد تصمیم بگیرم .
خودمو نادیده نگیرم .
دیگه برام اهمیتی نداره که مرد عاشق رو ببینم یا نه .
مراسم فوت مادربزرگ به یکی از رویاهای بچگیم رسیدم . خانمی بودم که از یه کشور خارجی برگشتم .خانواده مشترکم رو از دست دادم . اصلا احساس خوبی نداشتم .
برای فامیل هم مهم بود بدونن چی شده اما من توضیحی ندادم .
شوهر سابق حتی زنگ نزده تسلیت بگه .
من نمیتونم هنوز بدون گریه و یادآوری گذشته آّهنگ معین گوش بدم .
شاید اگه یه زنگ میزدی تصمیمم عوض میشد . شاید اگر یه حرکتی برای زندگیمون میکردی نظرم عوض میشد .
من چند بار برای زندگی دوباره جلو اومدم اما تو اصلا هیچ کدوم رو قبول نکردی . باید تصمیم قطعی بگیرم و از این بلاتکلیفی خودم رو نجات بدم .
تو ایران یک کم کار سخت تر شد بخاطر فامیل و خانواده و یادآوری خاطرات گذشته .
من خیلی تغییر کردم داره معجزه میشه . خیلی حالم بهتر شده . خیلی بزرگ شدم .
خدایا شکرت . بخاطر خانواده خوبم که حمایتم میکنن . بخاطر کاری که دارم . یخاطر سلامتیم . بخاطر دوست خوب و مشاورم .
خدایا خیلی دوست دارم .