بعد از کار خودم برگشتم خونه.داشتم خرید میکردم بهم زنگ زد.گفت دلم تنگ شده میخوام ببینمت.گفتم امشب خیلی کار دارم.من پیچوندمش.رسیدم خونه دوباره زنگ زد.بازم گفتم نه.
ساعت ۱۰ شب موقع خواب زنگ زده من منتظرتم تا بیای.گفتم کجا گفت جلوی در خونه ات.دیوونه است پسره.بدون اینکه به من بگه اومده دنبالم.گفتم نمیام خیلی خسته ام.
داره به من وابسته میشه.میگه دوست دارم.
باید بفهمه برای بدست آوردن من و بودن کنار من باید زحمت بکشه.باید لیاقت بودن کنار من رو داشته باشه.نباید فکر کنه هرموقع دلش خواست من هستم و راحت میتونه منو داشته باشه.
این مطلب را خیلی خوشم اومد ... باید ثابت کنه ارزش تو را داره ... یه اعتماد به نفس قشنگ توش حس کردم ... دوست دارم یه دنیا