امروز یه لحظه مشغول کار بودم سرم رو برگردوندم دیدم شوهر سابق کلی خوش تیپ کرده و اومده اینجا.دوست نداشتم ببینمش.دنباله کاره .تازه من رو هم به عنوان معرفش گفته.آخه آدم چقدر میتونه پررو باشه.
امروز هم دلم برای خودم سوخت .هم به خودم افتخار کردم .موقعی که منو در حال کار کردن دید حالم از نگاهش به هم خورد.ازش بدم میاد.متنفرم ازش.انگار داشت از یه چیزی فرار میکرد.بعد دوباره پشیمون شد و برگشت.همیشه خودش مهم تر از همه چیه.
ازش متنفرم.ازش متنفرم.ازش متنفرم.ازش متنفرم.ازش متنفرم.ازش متنفرم.ازش متنفرم.ازش متنفرم.ازش متنفرم.
خانومی ارزشش را نداره که بخاطر اون دل خودت را تاریک کنی و روح خودت را بخراشی
این را بدون که مهم تو هستی ... و تو هستی که ارزش داری ... و اون دورانش تموم شده
پس دوباره اجازه نده که وارد زندگیت بشه
منظورم از زندگی تفکر در موردش هست و این که بخواهد روت تاثیر بذاره
۰ک/
اینم گربه برات نوشت ( روی کیبورد دویید)