بعد یه سال تازه مرتیکه یادش افتاده . زنگ زده میگه آبروی منو بردی.این دوستم هم فهمیده که تو منو ترک کردی پارسال.امروز که من حال و حوصله ندارم داره از همه طرف همینطوری میاد.
گفتم تو لیاقت منو نداشتی .میخواستی شوهر خوبی باشی ترکت نکنم.چرا مردها اجازه دارن هر موقع میخوان و دوست داشتن راحت زن رو زیر پاشون له کنن اما زنها نمیتونن.میخواستم اسم وبلاگم رو عوض کنم اما حالا نظرم عوض شد.
به این پسره هم تکست دادم که نمیخوام دیگه ببینمش.الان کلا قاطی کردم دیگه.
آقاجان اصلا من نمیخوام تایه مدت هیچ مردی قدم مبارکش رو تو زندگیم بزاره.میخوام اصلا تنهای تنها باشم.اشکالی داره.
هم اتاقیم میگه خودتو زیاد ناراحت نکن پوستت خراب میشه .ببخشید.
سلام
به قول بزرگی :این هم بگذرد
شما زیاد اعصابتونو خورد نکنید
فکر کنم هم اتاقیت بهترین حرفه را زده زیاد خودت را ناراحت نکن
یعنی منم برم
no please
فکر کردی به این راحتی ها از دست من خلاص میشی
من رو از در بیرون کنی از پنجره بر میگردم تو
این فقط ناز گربه ای بود