خداجون خیلی دوست دارم

خدا جون دوباره از اون وقتای طلاییه که دلم میخواد ببوسمت. وقتی بهت فکر میکنم خیلی آروم میشم.مرسی بخاطر هر چی که داشتم و دارم و خواهم داشت.

صبح داشتم همین طوری با خدا صحبت میکردم . آخه خیلی وقت بود وقت نکرده بودم باهاش حرف بزنم و ازش تشکر کنم. 

رفتم یه لباسی رو که خیلی خوشم اومده بود بخرم گفتم نه پولاتو نگه دار .لازمت میشه. 

بعدازظهر مدیرم اومد گفت : خانم خوشگله شما امتیاز این فروشگاه رو بخاطر کار خوبتون بالا بردین بخاطر همین برید هر چی دوست دارین بخرین. نیشم باز شده بود. 

فوری رفتم سراغ همون لباسی که خوشم اومده بود و برش داشتم . اینم از ماجرای امروز.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد