اصلا نمیتونم تمرکز کنم روی کارام به چند دلیل:
- احساس میکنم این پسره منو زندانی کرده . چون هر جا میرم باهام میاد. آزادی و تنهایی خودم رو دیگه ندارم.
- خیلی تنها و دلتنگ و نگران خانواده هستم.
- تازه فهمیدم چقدر خطرناکم . آخه همه خوابهایی که تا حالا دیدم تعبیر شده. دیشبم یه خواب خیلی بد دیدم . خدا نکنه این یکی تعبیر بشه . تو خواب داشتم از ترس و ناراحتی سکته میکردم.
- این کار دومی که شروع کردم خیلی انرژی میخواد و دیگه حتی فکر کردن بهش حالت افسردگی بهم میده. شاید بخاطر اینه که دوسش ندارم.
- دیروز یکی از همکارام در مورد دوست پسرم گفت اگه اون شماره یکه تو صدی .
- فکر میکنم همه چیز دوباره مثل چند سال قبل داره تکرار میشه.
- فکر میکنم اصلا آدم مسئولیت پذیری نیستم و پشتکار ندارم . زود از هر چیزی خسته میشم.
- یکی از پسرای آشناها موقعی که ایران بودم و از من خوشش اومده بود ، مامان میگه دلش پیشه توئه و میخواد باهات صحبت کنه برای ازدواج. از این حرف مامانم واقعا دلخور شدم . آخه این پسره حتی بدرد اینکه کفشای منو تمیز کنه نمیخورده . چه برسه به اینکه همسر من باشه.
- فکر ازدواج دوباره و دادن تعهد حالمو بهم میزنه . من واقعا عوض شدم. شاید هم عوضی شدم.
خانومی مشکل تو نیستی ... مشکل اینه که نمیتونی اعتماد کنی
تعهد دو طرفه هستش ... از این که یک طرفه تعهد بدی بیزاری
خونواده هم نگرانت هست
و تو اصلا خطرناک نیستی گلم ... هیچ وقت این را نگو ... تو پاک و مهربونی و دوست داشتنی ... ممکنه کمی خسته شده باشی و کمی هم نگرانی که باعث شده زود تر خسته بشی
دوست دارم ... از هر چیزی ناراحتی بگو ... من گوش میکنم ... و اگر نظر میدم برای اینه که بدونی من میشنوم ... و گرنه میدونم خودت بهتر میدونی چه کار کنی
سه شبه خوب نخوابیدم.نگرانم دوباره.
نگران نباش خانومی ... همه چیز پیش میره ... پس فکر خودت را مشغول نکن و با چرخه زندگی حرکت کن
چرا اینقدر زود بیدار میشی.برو بخواب گربه جون.
سلام ... هستی؟
من باید درس های کلاس زبان را بخونم
برای این این ساعت بیدار میشم
البته اگر بتونم تمرکز کنم ... فکرم کمی مشغول هستش
بعدا مینویسم
دوست داری تو فیس بوکم ادت کنم؟