میگه چرا هیچکی منو دوست نداره؟

بعد یه سال میگه برگرد با هم زندگی کنیم. ما اینجا تنهاییم و فقط دوتاییمون میتونیم به همدیگه کمک کنیم و هوای همدیگه رو داشته باشیم. 

 

میگه من دوست دارم و میخوام برگردی. خیلیها بعد سالها برگشتن و با هم زندگی خوبی رو شروع کردن. 

 

میگم دیگه نمیتونم. 

میگه به همین راحتی من رو فراموش کردی . اون همه خاطره خوب و بد رو راحت میزاری کنار. 

 

و من فقط به اون شبی فکر میکنم که از طریق یکی از دوستاش فهمیدم برگشته آمریکا.بدون خداحافظی . از ترس اینکه یه موقعی من دوباره براش مشکلی تو فرودگاه درست نکنم اصلا به من نگفته بوده.  

فکر کنم دیگه اون شب آخرای دوست داشتنام هم از قلبم ، از تمام وجودم رفت بیرون ، اون شب اینقدر گریه کردم که مامان فقط میتونست من رو دلداری بده. اون شب ، شب آخر دوست داشتن تو بود. 

بعدش دیگه همه چی تموم شد.  

 

الان هم اگه بعضی وقتا بهت سر میزنم از شدت تنهایی اینجاست. شاید میخوام ازت استفاده ابزاری کنم.

اما فهمیدم که این هم برات خوب نیست و دیگه سعی میکنم کمتر ببینمت. 

 

البته فکر کنم بخاطر استرسی که داره الان دوست داره من پیشش باشم. آخه من همیشه میتونستم همدم خوبی برای غمهاش باشه اما اون هیچ وقت نتونست که هیچی ، به غمهام اضافه هم میکرد. شاید دلیل اصلی غمهام بود. 

 

سومین کارش هم داره به مشکل برمیخوره ، برای اینکه آدم سازشکاری نیست. 

کارش که از کار من بدتر و سخت تر نیست. 

من که همش برای خودم کار کردم و مدیر خودم بودم الان این شرایط سخت رو تحمل میکنم آدم نیستم .  

 

نظرات 1 + ارسال نظر
گربه تنها سه‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:10 ب.ظ http://devil-angel.blogsky.com

خانومی تو فرشته ای
بهش بگو ببین چه کار کردی که کسی دوست نداره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد