الان میفهمم چقدر دانش ، اطلاعات ، آگاهی تو زندگی یه آدم میتونه تاثیر داشته باشه.
وقتی آدمی رو میبینم که نمیتونه حتی از تلویزیون خونه اش سر در بیاره چون انگلیسی بلد نیست و نخواسته و نمیخواد هم یاد بگیره ، بیشتر یه طرف این میرم که آگاهی خودم رو بیشتر کنم.از هر طریقی میخوام یه چیزی هر روز یاد بگیرم.
خدایا شکرت که این اشتیاق به یادگیری درونم هست.ممنون.
میگه دوست دارم .
میگم من نمیخوام و نمیتونم پیشت بمونم.
میگه همه میگن چقدر سنت بیشتر به نظر میرسه.
میگم اتفاقا همه به من میگن چقدر جوون به نظر میای.چقدر خوشگلی.
میگه همش از خودت تعریف میکنی. انگار عقده داری.
چیزی نمیگم.
میگه تو اصلا هیچی حالیت نیست ، با همون چیپسی که داری میخوری خوشی.بیشتر از اون حالیت نمیشه و نمیفهمی.
چیزی نمیگم.
میگم ازت بدم میاد.
میگه ج.....ده گه رو هر چی بهم بزنی بوش بیشتر درمیاد.
چیزی نمیگم.
گفتم همیشه حس بدی بهم میدی.
گفتم دیگه با هم حرف نزنیم بهتره . خیلی داریم دیگه با هم بد حرف میزنیم.
بخاطر همه اینا ازت جدا شدم.
بخاطر همه این تحقیر شدنا . خورد شدنها . گریه کردنهای تو خودم.
خوشحالم که تصمیم درستی گرفتم.خوشحالم که ازت جدا شدم.
تو دلم میگم اگر از تنهایی اینجا بمیرم، خراب بشم ، اما نه چرا باید من این فکرا رو بکنم . من دارم اینجا آبرومندانه خرج خودم رو درمیارم و تا اونجا که میتونم پول جمع میکنم .
آهنگ معین رو گذاشته.
میگه قربونت بشم معین.
میگه 7 سال با هم دعوا کردیم و بعدش من دوباره اومدم طرفت . دوستت داشتم.
هیچی نمیگم.
خدایا شکــــــــــــــــــــــرت.دوستت دارم. ممنونم.
گاهی باید فرو ریخته بشی برای بنای جدید.
بسه دیگه ، پدر در اومد از این فروریختن و دوباره ساخته شدن. چقدر مصالح مگه میخواد این بنای جدید.
زیربناش رو که پارسال درست کردم . فکر کنم هنوز به هم کف ، هم نرسیدم.
کمر درد ، پادرد، تموم بدنم کوفته است. وقتی تو چشات اشک جمع شده و دلتنگی ، اما لبات باید بخنده. چطوری این ممکنه . آره من این کار رو هم یاد گرفتم تو این مدت.