به من میگه فردا زنگ بزن ، زنگ نمیزنم ، میگم حضوری برم بهتره، میرم ، روز کاریش نیست . آخه مگه مرض داری الکی قول میدی .
بعد با خودم فکر میکنم منم اگر یه روزی یه کاره ای شدم اینجا ، من هم حتما همینطوری آدما سر کار میزارم و باهاشون بازی میکنم . بعد با خودم فکر میکنم من نمیتونم. من آدمی نیستم که بخوام کسی رو اذیت کنم . دروغ بگم.
یه دختر افغانی اینجا اومده برای خودش آدم شده ، مدیر یکی از مک دونالدهای اینجاست. گفت لازمت دارم ، بعد اون هر چی میرفتم یا نبود یا نمیگفتن چه روزی کار میکنه بخاطر پالیسی احمقانشون.
بعد به این فکر میکنم که برای روکم کنی یه سری از آدما ، دلم میخواد به یه جایی برسم.
الان فکر میکنم برای راحتی خودمه که میخوام به یه جایی برسم.
تو موفق میشی ... چون پشتکار داری
فقط قول بده بعدش من رو یادت نره