همیشه همینطوریه.البته بعضی آدما زرنگن .بلدن تا چیزی رو که دارن ازش لذت ببرن و در واقع قدرشناس هستن.اما بیشتر آدما نه .فقط غر میزنن و ایراد میگیرن.همش بدیهای هر چیزی رو میبینن و این دقیقا قانون جذبه.هر چقدر بیشتر لذت ببری و شکرگزار باشی نعمتهایی هم که داری بیشتر میشه.
اینقدر زن عموم و عموم با این دامادشون بد بودن و بد رفتار کردن .شاید حتی زن عموم تو دلش آرزوی مرگ دامادش رو هم کرده.
دو سه روزه دامادشون فوت کرده.تازه با هم رابطه هاشون خوب شده بود.تازه زن عموم اجازه داده بود دامادش تو خونه شون رفت و آمد کنه که این اتفاق افتاد.دو تا بچه ۱۰-۱۳ ساله داره.دختر عموم هم که خیلی ناراحته.
اینقدر از یه چیزی شکایت کنی وقتی بخوای ازش لذت ببری خدا دیگه نمیزاره.میگه دیگه بسه.اونموقع قدرش رو نمیدونستی.
در مورد زندگی خودم هم اینطوری شد.البته شوهرم همش از من ایراد میگرفت.قدر منو ندونست تا من رو از دست داد.الان هنوز هم داره حسرت میخوره.تازه اولشه .چون من تازه دارم قدمهام رو برای پیشرفت تو زندگیم برمیدارم.
شوهر سابق در مورد کارش هم همینطوری رفتار میکنه.از کارش هم همش ایراد میگرفت .الان کارش رو هم از دست داده.میخواد بیاد جایی که من کار میکنم برای کار .من دوست ندارم بیاد چون میدونم برای من دردسر میشه.آدمی نیست که سرش به کار خودش باشه.مخصوصا اگه بفهمه من با این همکارم هم دوستم.دیگه بدتر میشه.
خدایا خودت کمک کن جای دیگه براش کار جور بشه.
با این آقاهه که امروز برای کار قرار داشتم برام پیغام گذاشته بود که مریضه .
داماد عمو رفته تو کما.با خودم فکر میکردم پارسال که من اینهمه مشکل داشتم با زندگیم و شوهر سابقم دختر عموم چقدر برای من ناراحت شد.اصلا فکر میکرد به من.
داییم هم رفته تو کما. داییم رو تقریبا یه سالیه ندیدمش.امیدوارم حالش زود خوب بشه.بیچاره ام اس هم داره.
آموزشگاهم تعطیل شده.
پسر عاشق ایرانی هم که همینطور میره خواستگاری . البته میگه از هیچکدومشون خوشم نیومده .میگه چطوری تو رو فراموش کنم.
همینطور از اول صبح خبرای ناراحت کننده داشتم.
من خودم تازه یه ساله از کما اومدم بیرون.بزارین آخه منم یه نفس بکشم دیگه.
تقریبا دیگه هیچی تو ایران برای دلخوش کردن بهش نمونده غیر از خانواده ام.آموزشگاهی که پارسال اینهمه براش زحمت کشیدم الان تعطیله.
فکر کنم این اتفاقات یعنی اینجا برام بهتره.
فکر کنم دوست دارم زندگیمو همین جا بسازم تا اینکه بخوام برگردم ایران.
خنده داره هر کی منو میبینه میخواد با من بیشتر آشنا بشه و منو بشناسه.
مربی رانندگیم هم دیشب تکست داده که میخوام بیشتر باهات آشنا بشم.دیگه دارم کم کم به خودم شک میکنم.
امروز هم همه به هم همین جمله رو میگفتن.
کار خاصی دیشب انجام ندادیم .فقط با این دوست اسپنیشم ( بهتره براش یه اسم انتخاب کنم) به سلامتی هم خوردیم.
به یکی دیگه از خواسته هام هم رسیدم.چه شاعرانه .
جمعه اومد دنبالم.روز کارش نبود.من سر کار بودم.سوار ماشینش شدم.گفت سورپرایز .برام گل رز گرفته بود. بعدش رفتیم یه رستوران خیلی عالی اسپنیش.
همه چی خوب بود.
امشب با کاری که شوهر یه خانم ایرانی کرد من خوشحال بودم که با یه پسر اسپنیش دوست هستم نه ایرانی.گارسون اومد صداشون کرد که برن سر میز غذاشون ، آقاهه سرشو انداخت پایین و جلوتر رفت.موقعی که گارسون ما رو صدا کرد این پسره اول صبر کرد من جلوتر برم بعد خودش.آخه چرا تو کوچکترین رفتارها و کارها مرد ایرانی میخواد زور بگه.
شاید باورتون نشه ، تو کارت عروسیم ، شوهرم اول اسم خودش بعد منو نوشته بود .آخه معمولا اول اسم عروسه بعد داماد.میگفت اینجا هم میخواستم یه حالت حفاظت از تو رو داشته باشم.من خنگ بادی گارد میخواستم یا شوهر.اینارو من باید همون موقع میفهمیدم نه بعد 7 سال.
خدایا شکرت.سه ماهه اومدم.تک و تنها ، خونه ام رو که گرفتم ، کار پیدا کردم،گواهینامه ام رو هم که گرفتم .چند وقت دیگه هم ماشین میخرم.اینا نشون میدن اکس شوهرم ،چقدر منو از زندگی عقب نگه داشته بوده.خدایا ، بده اون بغل و بوسه رو ببینم.
امروز یه خانمه به اون یکی میگفت : این دختره چه خوشگله.فارسی هم صحبت میکرد.شاید فکر میکرد من اسپنیش هستم.باور کنید منظورش من بودم.اینقدر این شوهر عوضیم زده بود تو سر من عقده ای شدم.همش فکر میکردم زشتم.
دو نفر بهم گفتن من شبیه شکیرا هستم.
شب سال نو رو هم پیش این دوست اسپنیش بودم اما دو روزه سرما خوردم.
امروز ناهار محل کارم فقط منو مهمون کرد.تقریبا 8 دلاری شد.فقط من .از کارم خیلی راضی هستن.دوسم دارن.همینکه فعلا یه پولی از اینجا برسه تا یه چند وقتی خودمو نگه دارم تا زبانم خوب بشه.برای بعدش فکرای بهتر دارم.
در ضمن امروز چون روز تعطیل بود و ما کار میکردیم به جای 8 دلار ، ساعتی 12 دلار بود .