اینا دو تا موردیه که با تمام وجودم این دو ماهی که اینجا بودم احساسش کردم.
دوستم میگه شاید باید خدا رو تو این لحظات پیدا کنی .
سه روزه رسیدم.چقدر دلتنگم.آخه تو چقدر لوس ونازنازی هستی . دنبال کار هستم.امروز کیفمو تو بانک جا گذاشته بودم . داشتم مثل ندید بدیدا از فروشگاه رلف عکس میگرفتم و یادم نبود که کیفم باهام نیست .
صبح زود از خواب بیدار شدم امروز .خونه ای که هستم خیلی دلگیره . رفتم بیرون قدم زدم و کلی گریه کردم. اما این دفعه با سال قبل خیلی فرق داره . ایندفعه میدونم برای چی اومدم . خب سخته دوری . مردش میزنه زیر گریه . حالا من که روحیه ام اینهمه لطیفه . بیخود کردی چرا باید اینطوری باشه . اینطوری با این لوس بازیا نمیتونی دووم بیاری .
خدایا با انوار الهیت راه سفرم را روشن نما .
الان میفهمم چقدر خانواده و دوست و عزیزدلمو دوست دارم.
شنبه رفتنی شدم.
دیروز آخرین روز کلاسم تو آموزشگام بود .
چقدر سخته لحظه وداع.
حداقل این دفعه با آگاهی کامل و خواسته خودم هست .
چقدر سخت بود برای آخرین بار داشتم به نتیجه زحمت یکساله ام نگاه می کردم . هم شیرین بود ، هم تلخ .
وداع با مشاورم ، بهترین دوست و همدم یکساله ام ، تا ساعت 6 صبح با هم حرف میزدیم . انگار میخواست همه چیزایی که میدونه رو یه شبه به من بگه که به مشکل نخورم.
فردا هم روز وداع با پسر عاشق و بامعرفتی هست که یه ماه باهاش آشنا شدم ام اینقدر خوب و ماه بوده که سخته دل کندن ازش.خیلی دوسم داره . اما حیف ...
خدایا شکرت بخاطر همه احساسات یکساله ام ، بخاطر حضور آدما تو زندگیم ، بخاطر این همه تغییر، بخاطر شناخت خودم و تو ، ....
بابت همه چی ازت ممنونم ، میخوام تا حالا که کمکم کردی ، از این به بعدم حواست بهم باشه .یه بوس گنده آبدار برات میفرستم با یه بغل محکم .دوست دارم .