یه جای باحال

دیروز بعداز ظهر هم خونه قبلیم زنگ زد و با هم رفتیم یه جای باحال. یه جایی که اگر هیچ کس نباشه حسابی میشه گریه کرد ،خندید ، جیغ کشید با صدای بلند. 

دیدن دوباره اش خوب بود . هفته دیگه میره یه ایالت دیگه . این دختر هنوز نمیدونه چی میخواد . از خودش داره فرار میکنه. مثل من .منم هنوز نمیدونم قراره اینجا چیکار کنم. 

شاید یه کار دیگه هم برام جور بشه. 

واقعا فکر میکنی من کاری رو که بعد 4 ماه سخت کار کردن فقط 10 سنت اضافه حقوق داره میخوام نگه دارم. تا وقتی نگهش میدارم که لازم دارم. 

 

یه هفته ای میشه با مامی جونم حرف نزدم.دلم براش خیلی تنگه. 

 

گشنمه. دلم بربری با کره و عسل میخواد. 

 

دارم یه مقداری به شروع پرستاری فکر میکنم.البته بعد 8 ماهه دیگه . چون باید 18000 دلار وام بگیرم. باید مطمئن باشم میخوام این رشته رو بخونم یا نه . 18 ماه طول میکشه. 

 

بالاخره آیفونی که میخواستم خریدم.با این پسره 25 آپریل قرارداد 2 ساله بستیم.  

2 حالت داره : 

یا 2 سال باهاش زندگی کنم ، یا اینقدر وضعیت مالیم رو بهتر کنم که یه خط تلفن فقط برای خودم داشته باشم. 

 

هر کسی مسئول تحقق بخشیدن به رویاهای خودشه. اگه آدمی عرضه این کار رو نداره به من ربطی نداره. اینو تو اون کله ات فرو کن که فداکاری الکی برای کسی نکنی. فقط فعلا به فکر خودت باش. 

 

خدایا دوست دارم. مرسی به خاطر هرچی که قبلا داشتم. هرچی که الان دارم و مرسی بخاطر چیزایی که میخوام بعدها به زندگیم بیارم.مرسی مرسی .

اعتماد

لعنت به اونایی که نه لیاقت موندن دارن ، نه جسارت رفتن .هی میرن ، برمیگردن و گند میزنن به زندگی آدم .  

 

بعد 7 ماه دوباره اومده میگه میخوام باهات زندگی کنم . بعد میگه بریم تلفن بگیریم . فمیلی پلن برداریم که برامون ارزون تر باشه. بعد میگه بهت اعتماد ندارم . بعد میگه نمیتونم فراموشت کنم .  

 

یه وقتی برام خیلی آدم مهمی بودی . میپرستیدمت . اما چی شد که تا این حد ازچشمم افتادی ... 

 

فکر میکردم بعد از من سریع میتونی سراغ کسی بری که خوشبختت کنه اما جرات و عرضه اش رو نداشتی . شایدم نیمخوای. شاید میترسی.نمیدونم.

قاطی قاطی ام

اصلا نمیتونم تمرکز کنم روی کارام به چند دلیل: 

- احساس میکنم این پسره منو زندانی کرده . چون هر جا میرم باهام میاد. آزادی و تنهایی خودم رو دیگه ندارم. 

- خیلی تنها و دلتنگ و نگران خانواده هستم. 

- تازه فهمیدم چقدر خطرناکم . آخه همه خوابهایی که تا حالا دیدم تعبیر شده. دیشبم یه خواب خیلی بد دیدم . خدا نکنه این یکی تعبیر بشه . تو خواب داشتم از ترس و ناراحتی سکته میکردم. 

- این کار دومی که شروع کردم خیلی انرژی میخواد و دیگه حتی فکر کردن بهش حالت افسردگی بهم میده. شاید بخاطر اینه که دوسش ندارم. 

- دیروز یکی از همکارام در مورد دوست پسرم گفت اگه اون شماره یکه تو صدی .  

- فکر میکنم همه چیز دوباره مثل چند سال قبل داره تکرار میشه. 

- فکر میکنم اصلا آدم مسئولیت پذیری نیستم و پشتکار ندارم . زود از هر چیزی خسته میشم. 

- یکی از پسرای آشناها موقعی که ایران بودم و از من خوشش اومده بود ، مامان میگه دلش پیشه توئه و میخواد باهات صحبت کنه برای ازدواج. از این حرف مامانم واقعا دلخور شدم . آخه این پسره حتی بدرد اینکه کفشای منو تمیز کنه نمیخورده . چه برسه به اینکه همسر من باشه.  

- فکر ازدواج دوباره و دادن تعهد حالمو بهم میزنه .  من واقعا عوض شدم. شاید هم عوضی شدم.