الان اینقدر خسته ام که اصلا حال و حوصله غذا پختن رو ندارم.کار ساعتی 8 دلار همینه دیگه.اینقدر ازت کار میکشن که جونت درمیاد.این کار فقط به درد پیشرفت انگلیسی ، پیدا کردن دوست ، آشنا شدن با فرهنگ این اجنبی ها میخوره.
اما از اینکه الان تو خونه راحتم و خلوت خودم رو دارم خوشحالم.یه جای امن و راحت.خدایا شکرت.
مامانم داره آموزشگامو جمع میکنه.نمیدونم اینطوری میگه که شاید با این بهانه من برگردم ایران .
راستش تازه داره از اینجا با وجود همه سختیهاش خوشم میاد.
امروز روز شاد و پرهیجانی بود.
این پسره که بهم گیر داده تو محل کارم رو امروز دیدم.راستش یه جورایی ازش خوشم اومده.
دوست دارم وقتی پیشمه.باهم میریم بیرون.اما نه چیزی بیشتر از این.
یه ساعت پیش تکست داده میخواد با من رابطه خوب و ادامه داری داشته باشه.درست همون موقع که من با مرد عاشق داشتم نزدیک یک ساعت و نیم در موردش حرف میزدم.
مرد عاشق به چیز خوبی اشاره کرد،من برای بیزینسم بهش زنگ زده بودم ، میگفت تو یه ربع در مورد بیزینست حرف زدی ، یک ساعت در مورد این پسره.از اینجا معلوم میشه که من هنوز خودمو کارمو ، پول درآوردن رو جدی نگرفتم.
همیشه حرفاش جالبه ، میگفت تو اگر دور خودت دیواری بکشی از ترس افتادن تو استخر خیلی مسخره است ، اما اگر بری کنار استخر وایسی و تصمیم بگیری که خودت نمیخوای تو آب بری کار درستیه.
من همیشه خودمو با افکارم محدود کردم.
از این به بعد آماده دوستی با آدمهای مختلف ، با فکری باز خواهم بود.
یه چیزی هم گفت که زیاد به نظرم جالب نیومد.اینکه تو آمریکا در شروع دوستیهاشون اول با 6 هست ، اگر خوب بود و دوست داشتن رابطه ادامه پیدا میکنه ،اما هیچ اجباری در کار نیست.
خلاصه اینکه فکر میکنم این پسره یه جورایی امروز از نظر روحی بهم انرژی داده ، جناب مشاور و استاد بنده فرمودن ، شیطونی بد نیست اما فقط با کسی که بهت انرژی بگه نه اینکه انرژی ازت بگیره.
من اینقدر کارها و آرزوهای مختلف دارم که به این انرژیها شدیدا احتیاج دارم.
امروز با مامانم تماس گرفتم.سرما خورده بود.گفتم چیکار کردین خوش میگذره بهتون شب یلدا؟
تنها بودن.دلم خیلی براشون سوخت.
ازش پرسیدم یادته پاسال چیکار کردیم.گفت آره .ما رفتیم خونه مامان بزرگت و تو نیومدی.
چقدر حسرت خوردم که پارسال که میتونستم چرا پیششون نبودم.
چرا اینقدر راحت فرصتهایی که برای بودن کنار عزیزام داشتم رو از دست دادم.مخصوصا این شبهای مهم که همیشه بیشتر تو یاد آدما میمونه.
خدایا کمک کن از اومدن به اینجا یه روزی پشیمون نباشم.
راستش یه آدم کنه جدید تو محل کارم گیر داده شدید. یه خورده فکرم رو مشغول کرده.
میدونه چطوری دل منو به دست بیاره. امروز برامون سیب گذاشته بودن تو محل کار.هر روز یه چیزایی برای خوردن در اختیار کارمندان میزارن. رفت برام سیب آورد. گفت سبز باشه یا قرمز.
خیلی سعی میکنه بهم کمک کنه . تقریبا ناهارمو باهاش نصف کردم امروز.
قبلا شماره اش رو توی برگه برام نوشته بود که من قبول نکردم. امروز شماره اش رو روی دستمال کاغذی نوشت بهم داد. فردا هر دومون آف هستیم.من خیلی کار ناتموم دارم.دوستی با این پسره فکر کنم فقط وقت منو بگیره.
اما اینطوری برای کریسمس و سال نو تهنای تهنام. گفت فقط دوست باشیم.
یه ذره ازش خوشم اومده.
راستش امروز که بعد چند روز دیدمش انگار دلم براش تنگ شده بود.دوست ندارم اینو که یه جا داریم کار میکنیم.
باورتون میشه من مرد عاشق رو بعد یکسال دیدم.خودم هنوز باورم نمیشه.بعد عشقی که به اون داشتم انگار یه چیزی تو وجودم مرد.دیگه نمیتونم هیچکس رو اونطوری دوست داشته باشم.