زن تنها

امروز یکی اینقدر باهام بد حرف زده که من خیلی ناراحتم. 

شاید از شنیدن واقعیتها ناراحت شدم. 

بهم گفت یه زن تنهایی هستی که جز زیبایی و جوانیت چیز دیگه ای نداری.منظورش پول بود.حالم ازش بهم میخوره .چون براش پول همه چیه. با هم همکاریم.ایرانیه. 

 

خانم تنهای خوشگل جوون حالا چرا ناراحت میشی . تو قرار بود خیلی قوی تر از این حرفا باشی.میدونی که این روزا هر چی که بخوای همون میشه.میدونی که من و خدا چقدر دوست داریم.دوست دارم الان بغلت کنم .سرتو بزاری رو شونه هام و هر چقدر دلت میخواد گریه کنی .آخه میدونم چقدر دلت گرفته.چقدر ناراحتی.چقدر داری سختی میکشی و میترسی که به نتیجه ای که میخوای نرسی . این آخری دیگه حرف بیخودی بود.تو به این ایمان و یقین رسیدی که هر چی که تو بخوای همون میشه . حالا یه خورده دیر و زود داره.

خانواده

الان پدر و پسر کنار من نشستن میخوان سر در بیارن من چی مینویسم.خوبه که فارسی بلد نیستن. 

امروز حس کردم که یه خانواده کامل دارم هر چند که هیچ کدومشون دائمی و متعلق به من نیستن اما داشتن موقتش هم خوبه. یاد حرف دوستم افتادم که میخواست یه ازدواج موقت داشته باشه.بعدش به این نتیجه رسید که خوب نیست.وقتم رو میگیره.الان از کارام عقب افتادم.میخواستم دنبال یه کار دیگه هم بگردم که همش عقب می اندازم.دارم بهتر می شناسمش. 

امروز حالم خوب نبود.آب قند برام درست کرد.تقریبا برای 15 دقیقه همه چی رو تار میدیدم.نمیدونم چرا اینقدر حالم بد میشه.

تصمیم و تغییر جدید

الان که دارم از اینجا میرم دلم گرفته ، دلم برای این خونه و هم خونه ایم تنگ میشه ، دیشب که فهمید دارم میرم  گفت که سرنوشت من و تو یه جورایی شبیه همدیگه هستش. تو دلت خیلی پاکه.

الان همه وسایلم رو جمع کردم.منتظرم بیاد دنبالم. 

من بخاطر خودم وارد این تصمیم رو گرفتم.این میتونه بهم کمک کنه.