قدرت فکر

امروز تو همین فکرها بودم که کاش کسی به من توی کار کمک کنه یه دختره اومد و گفت : به من گفتن کارایی که میکنی به من یاد بدی. منم که قند تو دلم آب شد. چون خیلی حالم بد بود و شبش فقط 3 ساعتی شاید خوابم برده بود از خدا خواسته .   

 

همچنان منتظرم این خانمه که گرفتن دراگ تستش رو بده و استخدامش کنن. ساعات کاریم شاید کمتر بشه اما کارم بهتر میشه. 

  

چقدر حالم از بعضیها به هم میخوره تو محیط کارم:

مثلا پسری که میاد کارتونها رو کنار میزنه تا من راحت تر رد بشم و بعد میگه فقط به خاطر تو و فکر میکنه که من یه دختر احمقی ام که با این حرفها یه دل نه صد دل ممکنه عاشقش بشم .  

یا پسری که تو استارباکس کار میکنه ، وقتی قبل از شروع کارم ، تو استارباکس که نشستم و دارم قهوه ام را میخورم ، میاد برای خودشیرینی یه نوشیدنی برام میاره . البته این پسره یه خورده با بالاییه فرق داره ، چون این سعی میکنه به بقیه هم کمک کنه و فقط من رو نشونه نگرفته.  

پسربچه ای که میگه به من امروز سلام ندادی ، هیکل فقط گنده کرده اما از نظر من بچه و خاله زنکه.فکر میکنه الان من واقعا طرز فکرم در حد همین کاریه که انجام میدم. بعضی آدما عقلشون کف پاشونه. 

دختری که خیلی به این اهمیت میده که بقیه چی فکر میکنن و سعی میکنه همه چی رو برای بقیه توضیح بده. برای این آخری یه خورده دلم میسوزه. 

دختری که حالا فکر میکنه سوپروایزره چه خری شده واسه خودش. بابا همش داری 50 سنت شاید بیشتر از من میگیری. فکر کردی کی هستی . وقتی راه میره آدم دلش میخواد بهش یه سوزه بزنه بادش خالی بشه. یه پسره هم اینطوریه. 

  

من قبلا اینطوری نبودم همه آدما رو دوست داشتم. اما الان. از بعضی ها بدم میاد. دیگه دنبال این نیستم که همه دوستم داشته باشن و همه رو راضی نگه دارم.  

 

One day

اسم فیلمی بود که امروز دیدم. یه دختر و پسر تو روز فارغ التحصیلیشون با هم آشنا میشن و ترجیح میدن که با ه دوست بمونن. 

تو همه شادیها و ناراحتیها ، با هم درددل میکردن. دختره اما عاشق پسره بود و پسره چشمش دنبال بقیه. کمتر وقتی شاد بود یاد دختره می افتاد . تا اینکه ازدواج کرد. زنش با دوست پسره رابطه برقرار کرد و از پسره جدا شد.  

پسره که حسابی قاطی کرده بود یاد دوست قدیمیش افتاد. دوباره بعد مدتها همدیگه رو دیدن. با هم ازدواج کردن . خیلی عاشق هم بودن. تا اینکه یه روز که قرار بود با هم جشن بگیرن و پسره منتظر دختره بود ، دختره با یه کامیون تصادف میکنه و میمیره.  

جدا شدن از هم ، تو اوج عاشقی خیلی سخته .

انتظار

منتظرم تا موقعیت کاریم عوض بشه. 

منتظرم یه کار دیگه پیدا کنم .  

منتظر یه موقعیت و آدمایی خوبی هستم که از پیش این پسره برم. 

منتظرم تا درسم رو شروع کنم.  

 

البته همه این انتظارها انرژی زیادی برده به همراه تلاش .  

 

زندگی همه اینطوریه یا برای من اینقدر لحظات و تغییرات مثبت تو زندگیم مهمه.