هیچ خبر خاصی نیست

هیچ اتفاق جدیدی نیفتاده. فقط اینکه من واقعا دیگه از زندگی با این پسره خسته شدم. میخوام برم. 

شاید با یه خانمی که همکارمه یه خونه اجاره کنیم. اینطوری وقت بیشتری برای خودم دارم و میتونم برای خودم برنامه ریزی کنم.  

این خانمه 54 سالشه ، خیلی نسبت به سنش شکسته شده ، از شوهرش جدا شده ، زیبایی ظاهری نداره اما خیلی مهربونه . همیشه سعی میکنه تجربیات خودش رو که فکر میکنه به درد من میخوره بهم انتقال بده . شاید شرایط بدی نباشه.

سرگرمی جدید

دیگه انگار خیلی کم کسی سراغ وبلاکش میاد.همه انگار از نوشتن و درد دل کردن هم خسته شدن. یا شاید فیس بوک و چک کردنش وقت دیگه ای نمیزاره.اما من اینجا رو بیشتر دوست دارم. 

آقا بالا سر نخواستم

باید سریعتر خودمو از این زندان آزاد کنم. به محض اینکه یه کار دیگه پیدا کنم رفتم. تحمل اینکه کسی برای زمان من و لحظاتم تصمیم بگیره و اینکه با کی حرف بزنم و چطوری رفتار کنم و چی بپوشم رو ندارم.