-
حرفای نگفته
شنبه 16 اردیبهشتماه سال 1391 04:42
تارگت 50 ساله شد. یه آقایی 40 سال مداوم تو تارگت کار کرده . شاید این تنها افتخار زندگیش باشه.آخه چطوری تونستی 40 سال تمام یه جا بمونی . نپوسیدی. خسته نشدی. این پسره هم 12 ساله یه جا کار میکنه. با کارای سطح پایین اینجا نمیشه پیشرفت کرد. یا باید درس بخونی یا کار خوب داشته باشی. من یه خورده ای خسته شدم. تنهام . دلم بغل...
-
روز معلم مبارک
چهارشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1391 04:56
پارسال معلم بودم و مدیر تو آموزشگاه خودم و امسال کارگر . اینجا اگر صاحب یه بیزنسی نباشی کارگری دیگه . منم سعی کردم خیلی با خودم رورا ست باشم.واقعا زندگی عجب بازیهای جالبی داره.نمیدونم چرا بعضی وقتا فکر میکنم تکراری و عادی میشه.این فکر منه که باید هر لحظه تغییر کنه . پارسال برای خودم یه دسته گل خیلی خوشگل خریدم و بردم...
-
بی خوابی
چهارشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1391 04:41
چهار شبه خوب نخوابیدم. دیشب هم دوباره زود بیدار شدم. با تلفنم یه آهنگ رو پیدا کردم .دوست داشتم کریستینا آگیولاری رو گوش بدم. این که چه آهنگی بود خیلی مهمتره. تو این چند روزه همش دنبال یه نشونه ای برای ادامه کارام هستم . دختر جوون گریه نکن من با تو خواهم بود.همه چی خوب خواهد شد.اشکهات خشک میشن و به زودی پرواز خواهی...
-
یه جای باحال
جمعه 8 اردیبهشتماه سال 1391 21:10
دیروز بعداز ظهر هم خونه قبلیم زنگ زد و با هم رفتیم یه جای باحال. یه جایی که اگر هیچ کس نباشه حسابی میشه گریه کرد ،خندید ، جیغ کشید با صدای بلند. دیدن دوباره اش خوب بود . هفته دیگه میره یه ایالت دیگه . این دختر هنوز نمیدونه چی میخواد . از خودش داره فرار میکنه. مثل من .منم هنوز نمیدونم قراره اینجا چیکار کنم. شاید یه کار...
-
اعتماد
دوشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1391 21:00
لعنت به اونایی که نه لیاقت موندن دارن ، نه جسارت رفتن .هی میرن ، برمیگردن و گند میزنن به زندگی آدم . بعد 7 ماه دوباره اومده میگه میخوام باهات زندگی کنم . بعد میگه بریم تلفن بگیریم . فمیلی پلن برداریم که برامون ارزون تر باشه. بعد میگه بهت اعتماد ندارم . بعد میگه نمیتونم فراموشت کنم . یه وقتی برام خیلی آدم مهمی بودی ....
-
قاطی قاطی ام
جمعه 1 اردیبهشتماه سال 1391 00:35
اصلا نمیتونم تمرکز کنم روی کارام به چند دلیل: - احساس میکنم این پسره منو زندانی کرده . چون هر جا میرم باهام میاد. آزادی و تنهایی خودم رو دیگه ندارم. - خیلی تنها و دلتنگ و نگران خانواده هستم. - تازه فهمیدم چقدر خطرناکم . آخه همه خوابهایی که تا حالا دیدم تعبیر شده. دیشبم یه خواب خیلی بد دیدم . خدا نکنه این یکی تعبیر بشه...
-
پائولو جون
دوشنبه 28 فروردینماه سال 1391 20:08
این مغازه همیشه همان حجمی رو داشته که میخواستم. شاید زندگی من هم همونی بوده که میخواستم باشه. چرا از زندگی بیشتر بخوام؟ اگه به رویاهام برسم ممکنه بعدش دیگه انگیزه ای برای زندگی نداشته باشم. چقدر به این جملات تو این چند روز فکر کردم.
-
خستگی
دوشنبه 28 فروردینماه سال 1391 19:29
روزای سختیه.خیلی کارم سنگینه.خیلی خسته میشم.وقتی برمیگردم فقط غذا درست میکنم و میخوابم. البته دیروز فیلم لاست رو دیدم. به قولهایی که به خودم میدم برای بالابردن اطلاعاتم نمیتونم عمل کنم . نمیدونم چه مرگم شده.انرژی ندارم. داره روزا تکراری میشه . بدون هیچ لذتی از زندگی. مامان دلش برام خیلی تنگ شده . خیلی مغروره . وقتی...
-
درد دل
دوشنبه 21 فروردینماه سال 1391 19:24
خوب میخوام اینجا راحت باشم.میخوام حرف دلم رو بزنم.من اینجا تنهام.پس به کی حرفام رو بگم.دارم احساس خفگی میکنم.چند روزیه میترسم از اینکه مامان شده باشم.از بس این پسره گفته که بچه میخواد . بهش گفتم من میکشم این بچه رو ، چون الان تو موقعیتی نیستم که بچه داری کنم.گفت مگه تو من رو دوست نداری ؟ آخه چقدر مغز یه آدم میتونه...
-
روزهای متفاوت
دوشنبه 21 فروردینماه سال 1391 18:14
هیچ روزی عین روز دیگه نیست.همه روزها با هم فرق دارن.وقتی دگیر روزمرگی یا بهتر بگم روزمردگی میشم، همون نیازهای اساسی آب ، غذا و سقف بالای سر هیچ چیزی دیگه برام جذابیت نداره. دوست ندارم به چیزی عادت کنم. اما بعضی موقعها که مواظب افکارم نیستم یا زندگی برام سخت میشه این اتفاق میفته. اون موقعه که یاد ورونیکا میفتم که تصمیم...
-
Are you happy with your drink
جمعه 18 فروردینماه سال 1391 19:07
این سوالی بود که خانمی که تو استارباکس کار میکنه از یه مشتری پرسید. با خودم فکر میکردم من با چی خوشحال میشم.
-
سال نو مبارک عزیز دلم
دوشنبه 29 اسفندماه سال 1390 19:09
پارسال کجا بودم و امسال کجام. آدم واقعا نمیتونه پیش بینی کنه که هر لحظه چی میخواد و چی پیش میاد براش. پارسال شاید شروع خوبی نداشت چون مادربزرگم تازه فوت کرده بود ، اما به خوبی پیش رفت و تمام لحظات تعطیلات رو بنا به گفته مشاورم از زندگی لذت بردم و خاطره ساختم . الان که به اون لحظات فکر میکنم (جاده ، خلیج فارس ، سی و سه...
-
همه چی آرومه
دوشنبه 15 اسفندماه سال 1390 18:58
واقعا همینطوری هست.خدایا شکرت.دوست دارم.سخته اما آرامش دارم.کم کم دارم کارهامو پیش میبرم.هر روز زبان یاد میگیرم.بعضی وقتا که خیلی سخت میشه به این فکر میکنم که از خیلی ها که با من دارن کار میکنن جلوترم . کسی که زبانش از من بهتره ، اینجا به دنیا اومده ، چند ساله داره اینجا کار میکنه اما کارش مثل منه . پس من از اونها...
-
بخشش
سهشنبه 25 بهمنماه سال 1390 04:01
بالاخره بخشیدمش.بعد 20 سال.بالاخره تونستم با خودم کنار بیام.بالاخره فهمیدم عین یه پدر واقعی دوسش دارم. خیلی در حق من بدی کرده . حتی تو ازدواجم.با اون پسری که اون همه منو دوست داشت موافقت نکرد باهاش ازدواج کنم.الان اون پسر عاشق یه پسر بچه کوچولو داره. خیلی به من بدی کردن . هم مامان ، هم بابا. اما بالاخره بخشیدمشون.دیدم...
-
یه عالمه حرف
پنجشنبه 20 بهمنماه سال 1390 03:58
یه عالمه حرف برای گفتن دارم اما نمیدونم از کجا شروع کنم. این پسره امروز میگه دوست ندارم بخاطر اینکه یه روزی من پول نداشتم منو و تنها بزاری و ولم کنی.شاید مادر بچه اش بخاطر همین ولش کرده. آخه من چطور میتونم با آدم افسرده ای که 10 سال زندگیش فقط یه جا کار کرده و همش همون کار رو انجام داده و حتی از فکر مدیر بودن هم...
-
زن تنها
پنجشنبه 20 بهمنماه سال 1390 03:48
امروز یکی اینقدر باهام بد حرف زده که من خیلی ناراحتم. شاید از شنیدن واقعیتها ناراحت شدم. بهم گفت یه زن تنهایی هستی که جز زیبایی و جوانیت چیز دیگه ای نداری.منظورش پول بود.حالم ازش بهم میخوره .چون براش پول همه چیه. با هم همکاریم.ایرانیه. خانم تنهای خوشگل جوون حالا چرا ناراحت میشی . تو قرار بود خیلی قوی تر از این حرفا...
-
خانواده
چهارشنبه 19 بهمنماه سال 1390 07:09
الان پدر و پسر کنار من نشستن میخوان سر در بیارن من چی مینویسم.خوبه که فارسی بلد نیستن. امروز حس کردم که یه خانواده کامل دارم هر چند که هیچ کدومشون دائمی و متعلق به من نیستن اما داشتن موقتش هم خوبه. یاد حرف دوستم افتادم که میخواست یه ازدواج موقت داشته باشه.بعدش به این نتیجه رسید که خوب نیست.وقتم رو میگیره.الان از کارام...
-
تصمیم و تغییر جدید
جمعه 14 بهمنماه سال 1390 01:11
الان که دارم از اینجا میرم دلم گرفته ، دلم برای این خونه و هم خونه ایم تنگ میشه ، دیشب که فهمید دارم میرم گفت که سرنوشت من و تو یه جورایی شبیه همدیگه هستش. تو دلت خیلی پاکه. الان همه وسایلم رو جمع کردم.منتظرم بیاد دنبالم. من بخاطر خودم وارد این تصمیم رو گرفتم.این میتونه بهم کمک کنه.
-
خداجون خیلی دوست دارم
پنجشنبه 13 بهمنماه سال 1390 08:21
خدا جون دوباره از اون وقتای طلاییه که دلم میخواد ببوسمت. وقتی بهت فکر میکنم خیلی آروم میشم.مرسی بخاطر هر چی که داشتم و دارم و خواهم داشت. صبح داشتم همین طوری با خدا صحبت میکردم . آخه خیلی وقت بود وقت نکرده بودم باهاش حرف بزنم و ازش تشکر کنم. رفتم یه لباسی رو که خیلی خوشم اومده بود بخرم گفتم نه پولاتو نگه دار .لازمت...
-
چرا؟
چهارشنبه 12 بهمنماه سال 1390 02:07
نمیدونم الان چه حالی دارم.یه چیزی میخوام اما نمیدونم چی.نمیتونم افکارم رو متمرکز کنم.شاید یادم رفته چی میخوام.خیلی الان به هم ریخته ام.اصلا حال و حوصله هیچ کاری رو ندارم.انرژی انجام دادن هیچ کاری رو هم ندارم.نمیدونم چرا؟
-
بچه
چهارشنبه 12 بهمنماه سال 1390 01:53
مسابقه بسکتبال داشت بچه اش.با هم رفتیم .بچه خوبی داره.احساس کردم یه خورده از بودن با پدرش راضی نیست.پدرش رو زیاد دوست نداره. چقدر دلم بچه میخواد.این فکر چند وقتیه افتاده تو سرم که اصلا برای الانم خوب نیست.
-
Bad dream
چهارشنبه 12 بهمنماه سال 1390 01:50
نزدیکای صبح خواب خیلی خیلی بدی دیدم.بیدار که شدم حالم خیلی بد بود. هیچ چیزی بدتر از دیدن از دست رفتن عزیزانت تو خواب نیست. 2 ساعتی فکر کنم تو خواب داشتم گریه میکردم. بیدار که شدم اصلا انرژی ای برای شروع اون روز نداشتم.شاید این یه اخطاره برای کاری که دارم انجام میدم و شاید اونها راضی نیستن. خدایا من سپردمشون به تو ،...
-
اسباب بازیهای زندگی
شنبه 8 بهمنماه سال 1390 11:40
من الان عین یه دختر بچه کوچولو ام که توی هدایای کریسمس غرق شده و داره هر کدوم رو تست میکنه تا بهترینش رو انتخاب کنه و برای خودش بخواد و نگهش داره.ازش لذت ببره. شایدم خرابش کنه.
-
عقل یا دل
شنبه 8 بهمنماه سال 1390 11:38
یه پارتی رفته بودم با همخونه گرامی.خوش گذشت .رقصیدم تنهایی. چقدر دلم میخواست با یه پسره که اونجا بود برقصم. پسر اسپنیشه پیشنهاد کرده باهاش زندگی کنم. خانم عزیز شما وضع زندگیت یه روزی که خیلی هم دور نیست ، خیلی درست میشه ها .اونوقت یاد خانم خوشگله سال 2012 گیج گاگول میفتی و فقط قاه قاه میخندی بهش.
-
در کمال سادگی
جمعه 7 بهمنماه سال 1390 10:58
تا وقتی من تو فکر و قلبت و جلوی چشمات هستم مهم نیست با چند تا مرد کار میکنی و حرف میزنی. گذشته رفته مهم الانه. حرفای خوبی که میزنه اما من نمیتونم فکرش رو که بخونم. دو روز پیش هم بچه اش رو دیدم .با نمکه.13 سالشه. امروز یکی گفت این پسره خوبی هستش.
-
تاریخ مصرف
پنجشنبه 6 بهمنماه سال 1390 04:34
انگار تاریخ مصرف فقط برای کالا نیست برای آدما هم هست.بعضی ها دیگه اینقدر تکراری میشن که دیگه حرفی برای گفتن ندارن. باشگاه ، کار ، تلویزیون ، خواب. آدم حالت تهوع بهش دست میده.
-
همه چی فکر و احساسه
دوشنبه 3 بهمنماه سال 1390 21:04
امروز که داشتم یه کیکی که خیلی دوست دارم با چایی میخوردم ، خودم نخریده بودم.من فقط خواسته بودمش و الان داشتمش. اما الان دوسش ندارم.الان ازش لذت نبردم. هر چی که برام تو این مدت اتفاق افتاده واقعا عجیبه.الان دارم سوار ماشینی میشم که چند وقت پیش گوشه خیابون دیدم و خوشم اومد.الان دارم ازش استفاده میکنم.
-
I am happy
دوشنبه 3 بهمنماه سال 1390 03:39
میگه از بودن در کنار تو خوشحالم.خوب بایدم باشه.هیچ دردسری و خرجی براش ندارم.خوشگل ، خوش تیپ و جوون هم که هستم. امروز بهش نگاه میکردم ، احساس میکردم دیگه ازش خوشم نمیاد اما یه خورده احتیاج دارم که خوش بگذرونم ، یکی مواظب و نگرانم باشه.یه خورده ازش چیزایی رو برای زندگی اینجا یاد بگیرم.یه خورده هم اسپنیش یاد باد بگیرم....
-
آینده شما با آنچه امروز انجام میدهید ساخته میشود نه فردا.
شنبه 1 بهمنماه سال 1390 09:02
این جمله رو تو گوشیم ذخیره کردم.هر روز یه نگاهی بهش می اندازم که یادم نره.این جمله یه خورده نگرانم میکنه اما باعث پیشرفتم هم میشه. امروز با مرد عاشق کلی درددل کردم .چقدر حرف زدن باهاش بهم کمک میکنه.گفت تو با این پسره رابطه داری تا وقتی که بهت این رابطه کمک میکنه یه چیزایی یاد بگیری و پیشرفت کنی . تا وقتی خودت میخوای....
-
وقتی اعصابت خورده انگار اتفاقات ناراحت کننده بیشتر پیش میاد.
جمعه 30 دیماه سال 1390 10:06
بعد یه سال تازه مرتیکه یادش افتاده . زنگ زده میگه آبروی منو بردی.این دوستم هم فهمیده که تو منو ترک کردی پارسال.امروز که من حال و حوصله ندارم داره از همه طرف همینطوری میاد. گفتم تو لیاقت منو نداشتی .میخواستی شوهر خوبی باشی ترکت نکنم.چرا مردها اجازه دارن هر موقع میخوان و دوست داشتن راحت زن رو زیر پاشون له کنن اما زنها...