-
یکی از آرزوهام
جمعه 30 دیماه سال 1390 07:38
امروز بعد یه سال خیلی اتفاقی رفتم محل زندگی پارسال .این پسره اون دقیقا تو همون خیابون کار داشت.بهش گفتم منتظر بمونه من الان برمیگردم.نفهمیدم چه حسی دارم. رفتم خونه رو از بیرون دیدم.من دلم میخواد کل اون 15 واحد برای من باشه.میخرمش برات.قول میدم بهت.
-
فراموشی
جمعه 30 دیماه سال 1390 07:30
یه خورده با اومدن این پسره تو زندگیم یادم رفت برای چی اینجام.بیشتر وقتم رو باهاش میگذرونم.یه مدل خاصیه. پول نداره.دروغگوئه.خجالتیه.لکنت زبون داره انگار.بعضی کلماتو نمیتونه خوب بگه.صحبت انگلیسیش افتضاحه.اما مهربونه مثل مرد عاشق.یه خورده دوسش دارم.استاد فکر کنم ایندفعه روحم رو نگذاشتم تو خونه با خودم بردمش.من از 6 باهاش...
-
ابراز محبت
جمعه 30 دیماه سال 1390 07:24
دو شب پیش به مامانم گفتم عاشقشم. فکر کنم نیم ساعت بعدش برام پیغام گذاشته بود که : مامان جان من هم اندازه یه دنیا دوست دارم. مامان خیلی مغروره ، اما بالاخره یه جورایی وادارش کردم اعتراف کنه.
-
سورپرایز
پنجشنبه 29 دیماه سال 1390 05:35
صبح از توی کشوی کمدش دو تا جعبه کوچیک حلقه درآورده میگه اینا سورپرایز بود برای ۱۴ فوریه.پسره خله.فکر کرده کیه که من بخوام باهاش ازدواج کنم.مرتیکه دروغگو .
-
دروغ
پنجشنبه 29 دیماه سال 1390 05:33
یه پسر ۱۳ ساله داره که مادرش زندگی میکنه.صبح برای امتحان بیشتر بهش گفتم بخوام باهات زندگی کنم چقدر باید بهت پول بدم.مبلغ رو مشخص کرد.ارزون تر از جایی میشه که الان زندگی میکنم. شب اومد دنبالم.اصلا پسره تو حال خودش نیست.شاید علف میکشه.من که ندیدم.مسیر خونه اش رو شب رد کرده بود .دو حالت داره :یا خنگه یا عاشق. از صبح فکر...
-
مست مست
پنجشنبه 29 دیماه سال 1390 05:22
بعد چند روز باهاش قرار گذاشتم.امتحانش کردم رفتیم خرید. ببینم برای من دستش تو جیبش میره یا نه.یه خورده رد شده.هنوز معلوم نیست. با هم رفتیم خونه دوستش.دوستش از خودش خیلی باکلاس تر بود.خونه اش .کارش .انگلیسیش. دو تا آب جو خوردم.هیچ وقت اینقدر زیاده روی نکرده بودم .دیگه هوشیار نبودم.فرداش همش سردرد داشتم.فقط همون شب حس...
-
لیست خواسته های تا یکماه بعدم
دوشنبه 26 دیماه سال 1390 10:24
ماشین ساختن تیم ۳ نفره بیزینس خودم گرفتن لایسنس بیمه ام کار در یه رستوران علاوه بر کار در تارگت یادگیری بیشتر انگلیسی و اسپنیش لذت بردن از زندگی و تفریح هر موقع خودم بخوام و احتیاج داشته باشم کنار این پسر اسپنیشه پس انداز کردن پولم درامد ماهی ۲۵۰۰ فعلا اگر وقت داشتم بعدا لیست کل خواسته هام رو هم مینویسم تا ببینم کی...
-
جنگ یا فرار
دوشنبه 26 دیماه سال 1390 10:19
از دیشب تا حالا فکرم مشغوله.جنگیدن یا فرار. امروز بخاطر حرف استادم با خودم فکر میکردم کار آموزشگاهم گرفته بود .به پیشرفت اونجا نزدیکتر بودم . کرایه خونه و پول خورد و خوراک هم که نمیدادم.بیشتر میتونستم پول داشته باشم.کنار خانواده و دوستام هم که بودم.اما احساس میکنم اینجا خوشحالترم .اینجا رو بیشتر دوست دارم.الان زیر...
-
کی از دستش راحت میشم
یکشنبه 25 دیماه سال 1390 11:56
امروز یه لحظه مشغول کار بودم سرم رو برگردوندم دیدم شوهر سابق کلی خوش تیپ کرده و اومده اینجا.دوست نداشتم ببینمش.دنباله کاره .تازه من رو هم به عنوان معرفش گفته.آخه آدم چقدر میتونه پررو باشه. امروز هم دلم برای خودم سوخت .هم به خودم افتخار کردم .موقعی که منو در حال کار کردن دید حالم از نگاهش به هم خورد.ازش بدم میاد.متنفرم...
-
رومئو بدون ژولیت
یکشنبه 25 دیماه سال 1390 11:51
بعد از کار خودم برگشتم خونه.داشتم خرید میکردم بهم زنگ زد.گفت دلم تنگ شده میخوام ببینمت.گفتم امشب خیلی کار دارم.من پیچوندمش.رسیدم خونه دوباره زنگ زد.بازم گفتم نه. ساعت ۱۰ شب موقع خواب زنگ زده من منتظرتم تا بیای.گفتم کجا گفت جلوی در خونه ات.دیوونه است پسره.بدون اینکه به من بگه اومده دنبالم.گفتم نمیام خیلی خسته ام. داره...
-
مرتضی پاشایی
شنبه 24 دیماه سال 1390 10:10
الان یه وبلاگی رو باز کردم که بخونم.دلم خیلی گرفت.شاید دیگه این وبلاگو نخونم. چند وقتی بود دلتنگ نشده بودم.غصه گذشته ها رو نخورده بودم.تقریبا از وقتی با این پسره اسپنیشه آشنا شدم احساس تنهایی و دلتنگیم کمتر شده .شاید احساس میکنم دوستی دارم که میشه بهش تکیه کرد. خواهرم همیشه غروب که میشد دیگه دوست نداشت آهنگ غمگین گوش...
-
خود خودم
جمعه 23 دیماه سال 1390 12:08
از امروز به بعد دوباره بر میگردم به ادامه شناخت بیشتر خودم و محکم کردن زیربناها .یه خورده از خودم دور شده بودم.یه خورده برای خودم وقت کم میارم. مرد عاشق گفت یه زمانی میرسه که عاشق خودت میشی. میگفت نسبت به پارسال خیلی تغییر کردی.پارسال اگر کسی با ماهی تابه میزد تو سرت میگفتی ببخشید اگه ماهیتابه تون کج شده و کلی هم...
-
الان میفهمم یه جور دیگه دوسش داشتم و اشتباه کردم.
جمعه 23 دیماه سال 1390 10:37
چهار ماه و یه روزه اینجام.۱۲۰ روزه خانواده ام رو ندیدم. دیشب یه ساعت با مرد عاشق تلفنی صحبت میکردم .بالاخره بعد چند روز تلفنش رو جواب داد. نگرانش شده بودم.دیگه این پسر اسپنیشه کم کم داشت شاکی میشد. نمیتونستم قطع کنم.وقتی داشتم از ترسش برام میگفت و یه جورایی درد دل میکرد چی میتونستم بهش بگم.میگفت من این حرفا رو میزنم...
-
امروز واقعا به ارزش ثانیه های زندگیم پی بردم
یکشنبه 18 دیماه سال 1390 10:00
الان داشتم به ایمیلهام از وقتی اومدم اینجا یه نگاهی می انداختم متوجه یه حقیقت تلخ شدم.اون روزای اول دوست پسری که تو ایران داشتم و یه جوارایی دیگه عاشقم شده بود ۵ تا ایمیل بهم میزد . منم همینطور.هر شب هم با هم حرف میزدیم.بیشتر البته اون زنگ میزد.بعد یه ماه و نیم زنگ و ایمیها کمتر شد.البته یه شب که خیلی دلتنگ شده بودم...
-
خبر خوب
جمعه 16 دیماه سال 1390 22:30
خدایا شکرت. خانم خوشگله عزیز شما از امروز کارتون دیگه از حالت فصلی منتقل میشه به دائمی . هورا.چقدر خوشحال شدم دیروز.برق خوشحالی رو خودم تو چشمام دیدم موقعی که خودم رو تو آیینه نگاه کردم. از پنجم ژانویه کارم دائمی شد.تازه اگه بدونم که زبانم خوب شده و خودم بخوام بهشون بگم نوع کارم رو هم عوض میکنن. دیشب هم این دوستم جشن...
-
وقتی چیزی رو از دست میدی تازه میفهمی چقدر برات ارزش داشته.
جمعه 16 دیماه سال 1390 22:13
همیشه همینطوریه.البته بعضی آدما زرنگن .بلدن تا چیزی رو که دارن ازش لذت ببرن و در واقع قدرشناس هستن.اما بیشتر آدما نه .فقط غر میزنن و ایراد میگیرن.همش بدیهای هر چیزی رو میبینن و این دقیقا قانون جذبه.هر چقدر بیشتر لذت ببری و شکرگزار باشی نعمتهایی هم که داری بیشتر میشه. اینقدر زن عموم و عموم با این دامادشون بد بودن و بد...
-
خبرای حال گیری
چهارشنبه 14 دیماه سال 1390 00:13
با این آقاهه که امروز برای کار قرار داشتم برام پیغام گذاشته بود که مریضه . داماد عمو رفته تو کما.با خودم فکر میکردم پارسال که من اینهمه مشکل داشتم با زندگیم و شوهر سابقم دختر عموم چقدر برای من ناراحت شد.اصلا فکر میکرد به من. داییم هم رفته تو کما. داییم رو تقریبا یه سالیه ندیدمش.امیدوارم حالش زود خوب بشه.بیچاره ام اس...
-
HAPPY NEW YEAR
دوشنبه 12 دیماه سال 1390 09:00
امروز هم همه به هم همین جمله رو میگفتن. کار خاصی دیشب انجام ندادیم .فقط با این دوست اسپنیشم ( بهتره براش یه اسم انتخاب کنم) به سلامتی هم خوردیم. به یکی دیگه از خواسته هام هم رسیدم.چه شاعرانه . جمعه اومد دنبالم.روز کارش نبود.من سر کار بودم.سوار ماشینش شدم.گفت سورپرایز .برام گل رز گرفته بود. بعدش رفتیم یه رستوران خیلی...
-
I am sorry
جمعه 9 دیماه سال 1390 09:15
دیروز صبح زود ساعت 6 زنگ زده میگه تا صبح خوابم نبرد .چند بار معذرت خواهی کرد.گفت دلم تنگ شده بود میخواستم صداتو بشنوم.آخه مرتیکه 6 صبح زنگ زدی صدای منو بشنوی؟ واقعا نمیدونستم چی بگم.کلی معذرت خواهی کرد و دیگه تا شب زنگ نزد تا من خودم بهش زنگ زدم. داره سعی میکنه کمتر مزاحم من باشه.کمتر زنگ بزنه. یکی میگفت تو ایران چون...
-
I love you
چهارشنبه 7 دیماه سال 1390 10:46
یه خبر خیلی خیلی مهم.من اینجا امروز امتحان رانندگی دادم و قبول شدم.خیلی استرس داشتم .آخه پارسال بخاطر استرس زیاد رفتم تو جدول قبل امتحان اما امسال موفق شدم بزرگترین ترسم رو از بین ببرم.همین برای من یه موفقیت خیلی خیلی بزرگه. دارم به این فکر میکنم که چقدر شوهر سابقم منو از زندگی خوب و پیشرفت با افکار مزخرفش عقب نگه...
-
همه اگرهای زندگی من
سهشنبه 6 دیماه سال 1390 07:50
امروز من با خودم فکر میکردم اگر یه دفعه به همه اگرهای زندگیم فکر کنم بعدش چی میشه. خوب الان این کارو میکنم: اگه به دنیا نمی اومدم اگه مامان و بابام اینایی نبودن که الان هستن اگه یه زن به دنیا نمی اومدم اگه اینقدر خرخون نبودم تو مدرسه اگه اون اتفاق بد و مهم زندگیم پیش نمی اومد .راستش این یکی از مهمترین اگرهای زندگیمه...
-
How was your christmas
سهشنبه 6 دیماه سال 1390 07:26
این سوالی بود که امروز همه همکارا از همدیگه امروز میپرسیدن. الان دو شبه خواب خوبی نداشتم . بخاطر این پسره که اومده تو زندگیم. داره یه خورده وقت و انرژیمو میگیره.اما بهم خوش میگذره باهاش.دیشب میگه تو حلقه دوست داری؟ با خودم گفتم هنوز اون قبلی رو که زاییدیم بزرگ نکردیم یکی دیگه هم میخواد باهامون ازدواج کنه .حالا بیا و...
-
کریسمس مبارک گلم
دوشنبه 5 دیماه سال 1390 02:11
این اولین سالیه که من کریسمس رو اینجا تجربه میکنم.پارسال اینموقع عین دیوونه ها بودم. دلتنگ آدمی که الان دیگه هیچ ارزشی برام نداره. واقعا چقدر آدما میتونن تغییر کنند.چقدر احساسات خوب و لطیف راحت میتونه به نفرت تبدیل بشه یا حتی بی تفاوتی. میتونستم اگه بخوام لاس وگاس باشم. اما دوست نداشتم. دیشب خیلی بهم خوش گذشت.به قول...
-
کار ساعتی 8 دلار
شنبه 3 دیماه سال 1390 07:57
الان اینقدر خسته ام که اصلا حال و حوصله غذا پختن رو ندارم.کار ساعتی 8 دلار همینه دیگه.اینقدر ازت کار میکشن که جونت درمیاد.این کار فقط به درد پیشرفت انگلیسی ، پیدا کردن دوست ، آشنا شدن با فرهنگ این اجنبی ها میخوره. اما از اینکه الان تو خونه راحتم و خلوت خودم رو دارم خوشحالم.یه جای امن و راحت.خدایا شکرت. مامانم داره...
-
open your mind
جمعه 2 دیماه سال 1390 11:57
امروز روز شاد و پرهیجانی بود. این پسره که بهم گیر داده تو محل کارم رو امروز دیدم.راستش یه جورایی ازش خوشم اومده. دوست دارم وقتی پیشمه.باهم میریم بیرون.اما نه چیزی بیشتر از این. یه ساعت پیش تکست داده میخواد با من رابطه خوب و ادامه داری داشته باشه.درست همون موقع که من با مرد عاشق داشتم نزدیک یک ساعت و نیم در موردش حرف...
-
شب یلداتون مبارک
پنجشنبه 1 دیماه سال 1390 12:29
امروز با مامانم تماس گرفتم.سرما خورده بود.گفتم چیکار کردین خوش میگذره بهتون شب یلدا؟ تنها بودن.دلم خیلی براشون سوخت. ازش پرسیدم یادته پاسال چیکار کردیم.گفت آره .ما رفتیم خونه مامان بزرگت و تو نیومدی. چقدر حسرت خوردم که پارسال که میتونستم چرا پیششون نبودم. چرا اینقدر راحت فرصتهایی که برای بودن کنار عزیزام داشتم رو از...
-
سلام دوست و همدم قدیمی ام
چهارشنبه 30 آذرماه سال 1390 10:08
من دوباره اومدم سراغ همدم قدیمی ام.از امشب میخوام هر وقت که دلم برای خانواده ام تو ایران تنگ شد بیام اینجا درد دل کنم. قبلا اتفاقات زندگیم رو توی یه دفتر مینوشتم اما الان اومدم اینجا.دیگه تو اون دفتره نمینویسم.خوشحالم از اینکه دارم اینکارو انجام میدم.چون میتونم برای همیشه اینارو داشته باشم.
-
تنهایی ، غربت
یکشنبه 29 آبانماه سال 1390 03:28
اینا دو تا موردیه که با تمام وجودم این دو ماهی که اینجا بودم احساسش کردم. دوستم میگه شاید باید خدا رو تو این لحظات پیدا کنی .
-
شروع دوباره
چهارشنبه 23 شهریورماه سال 1390 03:07
سه روزه رسیدم.چقدر دلتنگم.آخه تو چقدر لوس ونازنازی هستی . دنبال کار هستم.امروز کیفمو تو بانک جا گذاشته بودم . داشتم مثل ندید بدیدا از فروشگاه رلف عکس میگرفتم و یادم نبود که کیفم باهام نیست . صبح زود از خواب بیدار شدم امروز .خونه ای که هستم خیلی دلگیره . رفتم بیرون قدم زدم و کلی گریه کردم. اما این دفعه با سال قبل خیلی...
-
خداحافظی
پنجشنبه 17 شهریورماه سال 1390 10:53
شنبه رفتنی شدم. دیروز آخرین روز کلاسم تو آموزشگام بود . چقدر سخته لحظه وداع. حداقل این دفعه با آگاهی کامل و خواسته خودم هست . چقدر سخت بود برای آخرین بار داشتم به نتیجه زحمت یکساله ام نگاه می کردم . هم شیرین بود ، هم تلخ . وداع با مشاورم ، بهترین دوست و همدم یکساله ام ، تا ساعت 6 صبح با هم حرف میزدیم . انگار میخواست...