-
دلتنگی
چهارشنبه 2 شهریورماه سال 1390 13:13
من اینجا بس دلم تنگ است و هر سازی که می بینم بد آهنگ است بیا ره توشه برداریم قدم در راه بی برگشت بگذاریم ببینیم آسمان در هر کجا آیا همین رنگ است . رفتنی شدم . هفت تا ده روزه دیگه . بلیط که بگیرم مشخص میشه .مامان جونم خیلی ناراحته . یکی دیگه هم هست که از رفتنم ناراحت میشه . دو بار بیشتر ندیدمش . از من خیلی خوشش اومده...
-
خلاصه اتفاقات
سهشنبه 11 مردادماه سال 1390 19:55
باورم نمیشه اینقدر زود گذشته باشه .دو ماه نبودم . اینقدر مشغول بزرگ شدن بودم که اصلا نفهمیدم این مدت چطور گذشته . من از ثانیه ثانیه زندگیم هم تو این مدت لذت بردم و زندگی کردمش . خدایا شکرت. از همسر گرامی جدا شدم .کاش زودتر این تصمیم رو گرفته بودم .هفت سال از عمرم گذشت تا به این نتیجه رسیدم . همسر گرامی برگشته...
-
توکل
سهشنبه 10 خردادماه سال 1390 09:12
خدایا به تو توکل میکنم تا دلم آروم بشه . به تو توکل میکنم تا شجاع باشم . به تو توکل میکنم از مشکلات فرار نکنم و نترسم. به تو توکل میکنم تا قدمهام رو بدون ترس و با ایمان بردارم. به تو توکل میکنم تا تصمیمایی که گرفتم رو به سرانجام برسونم . به تو توکل میکنم تا کمکم کنی آدما رو دوست داشته باشم. به تو توکل میکنم تا کمکم...
-
تغییر
یکشنبه 1 خردادماه سال 1390 09:09
چقدر خوبه وقتی زندگی رو با بند بند وجودت دوست داری زندگی کنی . چقدر خوبه وقتی ببینی اینقدر تغییر کردی و مدام به خودت بگی مکه میشه . چقدر خوبه خدا دوست داره . جقدر خوبه خدا با اس ام اس یکی دیگه بهت میفهمونه که بخشیدتت. چقدر خوبه آدمی که بهت میگفت ضعیفی ، اعتماد به نفس نداری ،قیافه ات خوب نیست ، الان میگه برام خیلی مهمی...
-
آدم کلافه
چهارشنبه 11 اسفندماه سال 1389 12:15
دو هفته است فقط مریضم . سرماخوردم.کلافه کلافه بودم . دو بار کلاسهام رو تعطیل کردم . چقدر بده آدم حالش خوب نباشه و حسش نباشه و مجبور باشه کاری رو انجام بده .
-
فقط میخوام تا هفته بعد خوش بگذرونم
پنجشنبه 21 بهمنماه سال 1389 19:23
این نظر مشاور بنده است که باید یکمقدار خوش بگذرونم . میگفت خوشحال شدم که شاد دیدمت . فکر میکردم باید الان خیلی عبوس و گرفته باشی . این هفته باید فقط مامان رو ببوسم و تست آینه و خوش گذرونی . اوضاع آموزشگام هم داره خیلی خوب میشه . هنوز شوهر بهم زنگ نزده . هنوز مرد عاشق هم تماس نگرفته . من منتظر هیچکدوم نیستم . من میخوام...
-
تغییرات یزرگ
سهشنبه 19 بهمنماه سال 1389 20:14
من خیلی تغییر کردم . دارم یاد میگیرم خودمو دوست داشته باشم . تو زمان حال زندگی کنم . خودمو سرزنش نکنم . خانواده ام رو بیشتر دوست داشته باشم . خوب ببینم و خوب گوش بدم و خوب فکر کنم بعد تصمیم بگیرم . خودمو نادیده نگیرم . دیگه برام اهمیتی نداره که مرد عاشق رو ببینم یا نه . مراسم فوت مادربزرگ به یکی از رویاهای بچگیم رسیدم...
-
کریسمس مبارک عزیز دل من
یکشنبه 12 دیماه سال 1389 14:35
هنوزم دلم برات تنگ میشه . هنوز هم دلم هواتو میکنه . هنوز هم دوست دارم دوباره ببینمت با اینکه شاید یه جورایی پیدا کردنت و دیدنت سخت باشه . قرار بود برای کریسمس اونجا برام کار پیدا کنی چون تا اونموقع دیگه زبانم خیلی بهتر میشد . خدایا چقدر خوشحالم حالم بهتر شده . روزای اول حتی نمیتونستم غذا بخورم .فقط بغض بود تو گلوم...
-
خوشحالم
دوشنبه 29 آذرماه سال 1389 09:41
شوهرم کاری کرده که با شماره خودم شماره اش رو میگیرم همش اشغال میزنه . این همون مردیه که هنوز دوسش دارم و میگه که دوستم داره . آخه چرا با این کارایی که میکنه هنوز فکر میکنم که دوستم داره و دوست ندارم ناراحت باشه . چرا اینقدر که من نگران اون هستم اون نگران من نیست . چقدر مردا راحت با خودشون کنار میان . دوست ندارم دیگه...
-
وقتی خاطرات تلخ و شیرین بهت هجوم میارن.
شنبه 27 آذرماه سال 1389 15:48
از نظر مالی تو بدترین شرایطم اما خوشحالم از اینکه دارم به تنهایی بزرگ میشم . همه چی رو با تمام وجودم احساس و تجربه میکنم و هم دوسش دارم هم خیلی سخته و اذیتم میکنه . وقتی یه دفعه کسی که همیشه کارات رو برات انجام میداد نیستش و باید خودت همه اون کارارو انجام بدی وقتی باید مرد زندگیت هم باشی اونم توی جامعه مردسالار دیگه...
-
وقتی دیدگاهت نسبت به زندگی عوض میشه :
سهشنبه 23 آذرماه سال 1389 12:12
تا همین چند وقت پیش اصلا هیچ لذتی از زندگیم نمیبردم . اصلا هدفهام رو بعد ازدواجم فراموش کرده بودم .الان یاد گرفتم که هر آدمی که وارد زندگیت میشه اومده تا یه چیزایی بهت یاد بده و بره .از شوهرم یه چیزایی یاد گرفتم اما زندگی با اون باعث شد به حمایت یکی همیشه نیاز داشته باشم الان که نیست تازه میفهمم وقتی یه کارایی رو خودت...
-
استرس - ترس از آینده -ترس از تنهایی
چهارشنبه 10 آذرماه سال 1389 10:39
امروز امتحان امدادگری و آخرین جلسه هستش . دلم برای بچه های کلاس تنگ میشه . مشکل من همینه دیگه . زود وابسته میشم . دیروز دنبال تبلیغات آموزشگاه بودم . چقدر روزهای پرمشغله ای سپری میشه . دیگه فرصت نمیکنم به خودم هم فکر کنم . چند روز پیش همسر گرامی رو ممنوع الخروج کردم . خیلی ناراحت بودم . نمی تونستم نفس بکشم . به دوستم...
-
شروع یه کار سخت
یکشنبه 23 آبانماه سال 1389 12:13
دیروز رفتیم مکان آموزشگاه رو اجاره کردیم . خدایا ازت میخوام پدر و مادرم رو برام حفظ کنی چون فهمیدن خوبن و من اشتباه میکردم . خیلی اذیتم کردن که بخاطر خودم بوده و نداشتن تجربه لازم . باید خیلی تلاش کنم داره کارام پیچیده میشه . از یه طرف کلاسهای امدادگری اورژانسه از یه طرف کلاس زبان . کار میکس و فیلمبرداری دارم قبول...
-
جلسات مشاوره
پنجشنبه 20 آبانماه سال 1389 15:48
امروز چهارمین جلسه مشاوره هم تموم شد . با کمک دوست خوبم و مشاور دارم روزهای بحرانی زندگیم رو پشت سر میگذارم . تا یکماه نباید با هیچ جنس مذکری صحبت و معاشرتی داشته باشم . باید خوب ببینم و خوب گوش کنم و خوب فکر کنم و خوب تصمیم بگیرم . تصمیمم گرفتم از همسرم جدا بشم و روی پاهای خودم وایسم . به هیچ کس وابسته نباشم . سالی...
-
روزهای جهنمی
سهشنبه 11 آبانماه سال 1389 16:23
عجب روزهایی رو دارم تجربه میکنم . منتظرم که چیزی بشه بزنم زیر گریه . منتظرم یه چیزی باشه که منو یاد اون بندازه . خدایا یعنی این روزهای جهنمی تموم هم میشه . میتونم دوباره به زندگی برگردم . چند روزی بود که حالم بهتر شده بود اما دوباره با این بارون تموم اون حال و هوا برگشت . من خیلی سرمایی هستم به من میگفت چطور میخوای تو...
-
گریه و فقط گریه
جمعه 23 مهرماه سال 1389 22:09
هنوز به تلفنهام جواب نمیده . غروب به بعد فقط کارم شده گریه . بقیه رو هم دارم ناراحت میکنم . هنوز بلاتکلیفم . هیچ وقت نباید دل بست . به هیچ کس نباید وابسته شد . تو این مدت داغون شدم . آخه دیوونه من که میدونم تو منو خیلی دوست داری . چرا جواب تلفن رو نمیدی . میدونم که اینها بخاطر خودمه که برم دنبال زندگیم . اما آخه مگه...
-
دوستم میگفت خواست تو جلوتر از خواست خداست
یکشنبه 18 مهرماه سال 1389 00:47
دوشنبه که تعطیل بود بعد مدتها با دوستای دوران دبیرستان دور هم بودیم . خوش گذشت . فهمیدم یکی از دوستام هم از شوهرش جدا شده . یادمه اونموقعهایی که میومد از ابراز عشقشون نسبت به هم تعریف میکرد . آخه چی میشه که یکدفعه همه چی اینطوری بهم میریزه. قرار شده بیشتر با هم در تماس باشیم . چه احساس خوبی داشتم که مجبور نبودم از...
-
شادترین روز عمرم
شنبه 10 مهرماه سال 1389 22:28
پنج شنبه بعد پانزده روز بالاخره صدای مرد عاشق رو شنیدم . میگفت فکر نمیکردم برگشتی ایران. میخواستم بیام دنبالت ایران . میگفت من بهت دروغ نگفتم . میدونم که راست میگه . خدایا چقدر خوشحال بودم . اگه قبلا از من می پرسیدن بهترین روز عمرت کی بود نمیدونستم چی بگم اما الان بدون شک میگم همون موقع که باهاش تونستم صحبت کنم و...
-
درسهای زندگی
یکشنبه 28 شهریورماه سال 1389 02:29
من تو این مدت خیلی چیزا یاد گرفتم بهای زیادی هم براش پرداختم . حالا وقتشه از چیزایی که یاد گرفتم استفاده کنم . حیفه که بدون استفاده بمونن. وقتی آروم و ساکتی تو قلب و مغزت بهتر میتونی تصمیم بگیری . پس سعی کن این روش رو امتحان کنی . برای هر کاری که میخوای انجام بدی باید از قبل پلنش رو طراحی کرده باشی . همیشه هم دو تا...
-
عشق اول , عشق آخر
یکشنبه 28 شهریورماه سال 1389 02:25
دیگه بسه تا کی میخوای بهش فکر کنی . تا کی قراره همینطور فقط اشک بریزی . نمیتونم اصلا اینجا بمونم . من باید دوباره برگردم . انگار چیزی رو اونجا جا گذاشتم . الان دیگه وقتش شده که خوب فکر کنی و تصمیم درستی بگیری . آینده تو خیلی روشنه . تو به بزرگترین آرزوت رسیدی پس بقیه اش دیگه کاری نداری . فقط هم به فکر خودت باشی . درس...
-
بازگشت به ایران
شنبه 27 شهریورماه سال 1389 02:54
دیگه داشتم خفه میشدم هر جا میرفتم یاد تو می افتادم . برای آخرین بار همه جاهایی که تو این مدت با هم رفته بودیمو رفتم و فقط گریه کردم . خدایا باورم نمیشد . یادته اون شب مهتابی کنار اون فروشگاه به من قول دادی همه چی رو درست کنی . دیگه باید از اونجا میرفتم برای همیشه. چرا یه دفعه اینطوری شد . تو که منو خیلی دوست داشتی ....
-
Bear with me please
شنبه 27 شهریورماه سال 1389 02:24
پنجم سپتامبر دیگه من از پیش شوهر رفتم تا زندگی جدیدی شروع کنم با چه شور و شوقی . به من گفت من فکر میکردم من تو رو زیاد دوست دارم اما تو منو بیشتر دوست داری. اولین قهوه آزادی رو خوردیم . چه رمانتیک . فردا و فرداها فقط مشغول قهوه خوردن , ناهار , شام , گشت و گذار با ماشین من . من ناراضی و دلخور. ترسیده بود که چی میخوام...
-
آقای دروغگو
پنجشنبه 11 شهریورماه سال 1389 10:10
به من پای تلفن گفت فلان جا هستم ولی من خیلی اتفاقی جای دیگه در حال قهوه خوردن دیدمش.انگار که برق منو گرفته بود .همون جا نشستم . احساس کردم داره بهم دروغ میگه . نمیدونم انگار داره باهام بازی میکنه اما وقتی تو چشماش نگاه میکنم عشق میبینم نه دروغ .میگه من برای تو قراره کارای مهمی انجام بدم مهم نیست چطوری و دوست ندارم تو...
-
خدایا چی کار کنم ؟
پنجشنبه 11 شهریورماه سال 1389 01:11
میترسه من از اینجا فرار کنم بخاطر همین میره سر کار دوباره برمیگرده مطمئن بشه که من هستم .این کارش بخاطر ترس از آینده خودشم هست .میگه دوست دارم و خوشحالم که برگشتی . از این طرف مرد عاشق زنگ میزنه و میخواد مطمئن بشه که من تصمیمم عوض نشه چون داره کارهاشو انجام میده برای بودن با من .میگم من احساس میکنم به من داری دروغ...
-
بهترین روزها و شبهای عمرم
چهارشنبه 10 شهریورماه سال 1389 08:29
چهارشنبه شب من شوهرم رو ترک کردم و پیش این دوستم رفتم .شوهرم خیلی خط و نشون کشید. پنج شنبه تولدم بود . از صبح با هم رفتیم بیرون . بهترین تولد عمرم بعد از هفت سال زندگی لعنتی بود .خدایا همین خوشی موقتی رو هم ازم نگیر .کیک گرفت و برگشتیم خونه اما اینقدر شوهرم اومد گریه و زاری کرد که نتونستم اصلا هیچی بخورم.بهش گفتم کاش...
-
تو ارزشش رو داری.
چهارشنبه 3 شهریورماه سال 1389 09:29
هر چی باهاش صحبت میکنم ازش خسته نمیشم،مگه میشه آدم اینقدر چیزی بدونه ، از همه چی سر درمیاره ، اینقدر واست خوب پیش بینی میکنه و درست از آب درمیاد که کم میاری.در مورد ما گفته بوده که اینها به شصت روز هم زندگیشون نمیرسه .این حرفارو وقتی برای بار اول مارو دیده ، گفته . بهم میگه تو باید فکرتو عوض کنی که راحت زندگی...
-
شاید شام آخر ، شب آخر
سهشنبه 2 شهریورماه سال 1389 12:25
امروز تمرین رانندگی میکردم رفتم تو جدول ، لاستیک داغون شد ، امتحان رانندگی نرفتم بعد یکماه تمرین ، فقط بخاطر اینکه اعصابم داغون بود .نمیتونه یه لاستیک عوض کنه .تنها کاری که بلده حرف زدن و غر زدنه . اومد کمکمون کرد. شوهرم گفت نحسی برای من . اون میگفت عجب شانسی آوردی. شوهرم برای شام حتی تشکر هم نکرد. اون گفت عجب غذایی...
-
من فقط میخوام برای یکی مهم باشم.
یکشنبه 31 مردادماه سال 1389 23:30
من میخوام یکی باشه که به من فکر کنه . من میخوام یکی باشه که خوشحالی من براش مهم باشه نه اجاره خونه ، نمیگم این مهم نیست اما حال من خیلی بده . من هیچی نمیخوام نه لباس نه غذا نه دیدن ایران نه تفریح نه هیچ چیز دیگه ای .من فقط میخوام بخندم .میدونید من الان تقریبا سه ماهه که خوشحال نبودم و نخندیدم . چون برای کسی مهم نبود ....
-
من تو را همچو عطر پاک گلها دوست دارم ، می پرستم
یکشنبه 31 مردادماه سال 1389 10:47
بهم زنگ میزنه میگه من این آهنگ رو برای تو خوندم.این آهنگ معین رو پشت گوشی برام میزاره . میگه تو رو خیلی دوست دارم. میگه همش دارم به تو فکر میکنم.اما میخوام تو هم مطمئن بشی که قلبت با منه . میگه هر کاری برات میکنم. میگه هیچ وقت اذیتت نمیکنم. میگه نمیخوام یه هفته ، یه ماه ، یه سال که گذشت ، دیگه از فیلم بازی کردن که...
-
کاش یه کم بیشتر به فکرم بودی
جمعه 29 مردادماه سال 1389 06:14
کاش اینقدر خودتو دوست نداشتی. کاش به اندازه یه خورده از دوست داشتن خودت منو دوست داشتی. کاش وقتی میگم دلم داره میسوزه تو بجای حرف زدن با اون دختره به فکر من بودی. کاش میدونستی وقتی با یه غریبه به جای تو میرم بیمارستان چقدر از تو بیشتر بدم میاد. کاش اینقدر که به فکر صورتحساب بیمارستان بودی به این فکر میکردی که من تو...