من فقط میخوام برای یکی مهم باشم.

من میخوام یکی باشه که به من فکر کنه . 

من میخوام یکی باشه که خوشحالی من براش مهم باشه نه اجاره خونه ، نمیگم این مهم نیست اما حال من خیلی بده . 

من هیچی نمیخوام نه لباس نه غذا نه دیدن ایران نه تفریح نه هیچ چیز دیگه ای .من فقط میخوام بخندم .میدونید من الان تقریبا سه ماهه که خوشحال نبودم و نخندیدم . چون برای کسی مهم نبود . 

من همش دارم به بعد جدایی و عذابی که شوهرم و شاید خودم باید بکشیم فکر میکنم. 

من دارم منفجر میشم .خسته ام از اینکه از بس به ناراحت بودن یکی دیگه فکر کردم .پس خودم چی. 

من میترسم بعدش نتونم تحمل کنم و دوباره برگردم ، بیشتر از قبل شوهرم داغون بشه . 

الان تمام طول روز من بیشترشو دارم با این آقا صحبت میکنم نه با شوهرم . چون دیگه دوستش ندارم .  

من دوست نداشتم اینطوری بشه اما شد .

من تو را همچو عطر پاک گلها دوست دارم ، می پرستم

بهم زنگ میزنه میگه من این آهنگ رو برای تو خوندم.این آهنگ معین رو پشت گوشی برام میزاره .  

میگه تو رو خیلی دوست دارم. 

میگه همش دارم به تو فکر میکنم.اما میخوام تو هم مطمئن بشی که قلبت با منه .  

میگه هر کاری برات میکنم. 

میگه هیچ وقت اذیتت نمیکنم. 

میگه نمیخوام یه هفته ، یه ماه ، یه سال که گذشت ، دیگه از فیلم بازی کردن که خسته شدی بگی گورپدرش خسته شدم . بسه دیگه.  

میگه من میتونم به تو کمک کنم اما تو نه . 

میگه اینقدر دوست دارم کنار ساحل دستت رو بگیرم و با هم قدم بزنیم . 

میگه حتی نمیذارم صبح از تو تخت بلند بشی ، خودم غذا رو برات میارم و بهت میدم. 

میگه من انرژی ندارم . اما هر کاری برای تو انجام میدم. 

میگه میترسم بخاطر فرار از مشکلاتت به سمت من اومده باشی .  

میگه میتونستم ازت سوءاستفاده کنم و بعد پشت سرم رو هم نگاه نکنم. 

بهش گفتم من خیلی عجیب غریبم ، با شوهرم بخاطر لجبازی با مامان و کسی که منو خیلی دوست داشت ازدواج کردم .به فکر فرو میره . 

میگه من اینقدر خوشحالم که با تو آشنا شدم. 

میگه من وقتی تو رو می بینم حالم خیلی خوب میشه . 

میگه تو باید خودت خوشحال باشی که بتونی منم خوشحال کنی . 

میگه من فقط میخوام تو رو خوشحال ببینم. 

میگه دوست ندارم یه هفته ، یه ماه ، یه سال بعد بیای بگی گور پدرت من خسته شدم از فیلم بازی کردن ، بسه دیگه میخوام برم . 

میگه من برای خوشحال کردنت هر کاری میکنم. 

میگه من تو را همچون اهورا ، من تو را همچون مسیحا دوست دارم ، می پرستم . خیلی سخت فارسی صحبت میکنه ، عاشق حرف زدنش هستم. 

 

منم میدونم که دیگه شوهرم رو دوست ندارم چون حتی وقتی دست بهم میزنه حالم بد میشه .میگه زیر سرت بلند شده . میگه ندید بدیدی . میگه بزار شش ماه بگذره بعد جدا شو.میگه تو همش اشتباه میکنی و من پیش خودم فکر میکنم ، تا حالا شده ازم تعریفی بکنی که من خوشم بیاد .

کاش یه کم بیشتر به فکرم بودی

کاش اینقدر خودتو دوست نداشتی. 

کاش به اندازه یه خورده از دوست داشتن خودت منو دوست داشتی. 

کاش وقتی میگم دلم داره میسوزه تو بجای حرف زدن با اون دختره به فکر من بودی. 

کاش میدونستی وقتی با یه غریبه به جای تو میرم بیمارستان چقدر از تو بیشتر بدم میاد. 

کاش اینقدر که به فکر صورتحساب بیمارستان بودی به این فکر میکردی که من تو این کشور غریب که کسی رو جز تو ندارم.وقتی بهم پشت میکنی منم فراموشت میکنم. 

کاش قبل از اینکه بیایم به این فکر کرده بودی که اگه مریض بشیم باید چیکار کنیم. 

کاش قبل از اومدن به جای اینکه بریم دندانپزشکی و دندون هامون رو درست کنیم رابطه مون رو درست میکردیم که اینجا اینقدر اذیت نشیم. 

کاش عین بچگی ها مامان و بابا بزور گوشمون رو میگرفتن و میگفتن آخه کجا میخوای برید؟ و در رو رومون قفل میکردن که نتونیم بریم. 

کاش به جای اینکه بگن میری زنتو از چنگت درمیان بهت یاد میدادن چطور با یه زن باید رفتار کرد.

کاش بهت یاد داده بودن که من نمیتونم عین تو باشم .   

کاش بهت یاد داده بودن که خوشحالی زنت هم توی زندگی مهمه . 

کاش بجای حساب و کتاب دقیق بهت یاد داده بودن وقتی میگی من میمونم تو برگرد من یادم نمیره.  

کاش یه ذره بهت یاد میدادن که فقط حرف خودتو نزنی ، یه ذره هم به حرف من گوش بدی تا من حرفامو مجبور نشم به یکی دیگه بگم. 

کاش یه ذره منو می فهمیدی. 

کاش یه ذره دوستم داشتی نه فقط بخاطر آبرو و ترس از جدایی و حرف مردم.