خبر جدید

یه خبر جدید . دیگه مجبور نیستم این مدیر بدجنس و بد رو تحمل کنم. امروز که رفتم فهمیدم با یه مشتری دعواش شده و اونم اعتراض کرده و آقای مدیر رو فرستادن یه جای دیگه.  

یعنی از این بهتر نمیشد. این کار به اندازه کافی خودش استرس داره ، این مدیر عوضی هم به من بیشتر استرس میداد.امروز یه دلار کم آوردم. 

 

به یه نتیجه جدید رسیدم: 

الان دارم دورانی رو سپری میکنم که به آدما محبت نمیکنم ، نزدیک نمیشم ، باهاشون خاطره نمیسازم ، تنهایی خودم رو ترجیح میدم چون میترسم به کسی وابسته بشم. این کاری که دارم با خودم میکنم.

How I met your mother

عاشقشون شدم. موندم وقتی تمومش کردم چی کار کنم و چه جوری اونهمه بخندم.  

سیزن 5 اش یه چیزایی به آدم میگه. 

هر آدمی یه چمدونی از تجربیات ، خاطرات خوب و بد ، در واقع یه گذشته ای داره . حالا چیزی که مهمه اینه که همسفر زندگیت تو حمل این چمدون بتونه بهت کمک کنه. یا کمک کنه چمدون سبک تر بشه یا اینکه چمدون رو زمین بزاری و دیگه با خودت نبری. 

 

بعضی موقعها که منتظر یه علامت یا نشونه از کائنات هستیم ، ممکنه اون علامتی بگیریم یا درک کنیم که میخوایم نه اونیکه واقعا به صلاحمونه.

تنهای تنها

امروز تنهای تنهای بودم. صبحانه خوردم ، فیلم How I met your mother رو دیدم. ورزش کردم . دوباره یه اپیزود دیگه دیدم . ببخشید چند تا اپیزود دیگه .  

دوش گرفتم . دوباره چند تا اپیزود. فیس بوک چک کردم ، دوباره چند تا اپیزود دیگه .  

ناهار رو با دیدن چند تا اپیزود دیگه خوردم. شام درست کردم ، دوباره چند تا اپیزود دیگه. خلاصه کل کارای امروزم این بوده.  

البته هم اتاقی یه آهنگ غم انگیز از معین گذاشته بود که من رو یاد همسر سابق انداخت. خیلی دلم براش تنگ شده. شاید بخاطر اینه که تنهام. میشه این تنهایی رو پر کرد اما نمیخوام با هر کسی پر بشه.  

معین و پارسا پیروز فر رو چند روز پیش دیدم.اومده بودن  خرید تو جایی که کار میکنم.