شروع دوباره

سه روزه رسیدم.چقدر دلتنگم.آخه تو چقدر لوس ونازنازی هستی . دنبال کار هستم.امروز کیفمو تو بانک جا گذاشته بودم . داشتم مثل ندید بدیدا از فروشگاه رلف عکس میگرفتم و یادم نبود که کیفم باهام نیست .  

 

صبح زود از خواب بیدار شدم امروز .خونه ای که هستم خیلی دلگیره . رفتم بیرون قدم زدم و کلی گریه کردم. اما این دفعه با سال قبل خیلی فرق داره . ایندفعه میدونم برای چی اومدم . خب سخته دوری . مردش میزنه زیر گریه . حالا من که روحیه ام اینهمه لطیفه . بیخود کردی چرا باید اینطوری باشه . اینطوری با این لوس بازیا نمیتونی دووم بیاری .  

 

خدایا با انوار الهیت راه سفرم را روشن نما . 

 

الان میفهمم چقدر خانواده و دوست و عزیزدلمو دوست دارم.

خداحافظی

شنبه رفتنی شدم.

دیروز آخرین روز کلاسم تو آموزشگام بود .

چقدر سخته لحظه وداع.

حداقل این دفعه با آگاهی کامل و خواسته خودم هست .

چقدر سخت بود برای آخرین بار داشتم به نتیجه زحمت یکساله ام نگاه می کردم . هم شیرین بود ، هم تلخ .

وداع با مشاورم ، بهترین دوست و همدم یکساله ام ، تا ساعت 6 صبح با هم حرف میزدیم . انگار میخواست همه چیزایی که میدونه رو یه شبه به من بگه که به مشکل نخورم.

امشب هم در اختیار خانواده ام .آخرین شام عاشقانه در کنار هم . خیلی دوسشون دارم.خدایا حفظشون کن تا برگردم .

فردا هم روز وداع با پسر عاشق و بامعرفتی هست که یه ماه باهاش آشنا شدم ام اینقدر خوب و ماه بوده که سخته دل کندن ازش.خیلی دوسم داره . اما حیف ...


خدایا شکرت بخاطر همه احساسات یکساله ام ، بخاطر حضور آدما تو زندگیم ، بخاطر این همه تغییر، بخاطر شناخت خودم و تو ، ....


بابت همه چی ازت ممنونم ، میخوام تا حالا که کمکم کردی ، از این به بعدم حواست بهم باشه .یه بوس گنده آبدار برات میفرستم با یه بغل محکم .دوست دارم .

دلتنگی

من اینجا بس دلم تنگ است

و هر سازی که می بینم بد آهنگ است

بیا ره توشه برداریم

قدم در راه بی برگشت بگذاریم

ببینیم آسمان در هر کجا آیا همین رنگ است .



رفتنی شدم . هفت تا ده روزه دیگه . بلیط که بگیرم مشخص میشه .مامان جونم خیلی ناراحته .


یکی دیگه هم هست که از رفتنم ناراحت میشه . دو بار بیشتر ندیدمش . از من خیلی خوشش اومده خیلی بامعرفته.اما من نمیتونم امید واهی به کسی بدم .


خلاصه دم رفتنی خیلی سرم شلوغه .برام دعا کنین کارا خوب پیش بره .