وقتی اعصابت خورده انگار اتفاقات ناراحت کننده بیشتر پیش میاد.

بعد یه سال تازه مرتیکه یادش افتاده . زنگ زده میگه آبروی منو بردی.این دوستم هم فهمیده که تو منو ترک کردی پارسال.امروز که من حال و حوصله ندارم داره از همه طرف همینطوری میاد.  

گفتم تو لیاقت منو نداشتی .میخواستی شوهر خوبی باشی ترکت نکنم.چرا مردها اجازه دارن هر موقع میخوان و دوست داشتن راحت زن رو زیر پاشون له کنن اما زنها نمیتونن.میخواستم اسم وبلاگم رو عوض کنم اما حالا نظرم عوض شد. 

به این پسره هم تکست دادم که نمیخوام دیگه ببینمش.الان کلا قاطی کردم دیگه. 

آقاجان اصلا من نمیخوام تایه مدت هیچ مردی قدم مبارکش رو تو زندگیم بزاره.میخوام اصلا تنهای تنها باشم.اشکالی داره. 

هم اتاقیم میگه خودتو زیاد ناراحت نکن پوستت خراب میشه .ببخشید.

یکی از آرزوهام

امروز بعد یه سال خیلی اتفاقی رفتم محل زندگی پارسال .این پسره اون دقیقا تو همون خیابون کار داشت.بهش گفتم منتظر بمونه من الان برمیگردم.نفهمیدم چه حسی دارم.

رفتم خونه رو از بیرون دیدم.من دلم میخواد کل اون 15 واحد برای من باشه.میخرمش برات.قول میدم بهت.

فراموشی

یه خورده با اومدن این پسره تو زندگیم یادم رفت برای چی اینجام.بیشتر وقتم رو باهاش میگذرونم.یه مدل خاصیه. 

پول نداره.دروغگوئه.خجالتیه.لکنت زبون داره انگار.بعضی کلماتو نمیتونه خوب بگه.صحبت انگلیسیش افتضاحه.اما مهربونه مثل مرد عاشق.یه خورده دوسش دارم.استاد فکر کنم ایندفعه روحم رو نگذاشتم تو خونه با خودم بردمش.من از 6 باهاش خیلی لذت بردم.من دوسش دارم.من هنوز مشکل پارسال رو دارم.محبت بیش از اندازه من شاید دوباره کار دستم بده.

من داره دوباره حالم از خودم بهم میخوره .من به خودم قول داده بودم از پارسال که قلبم شکست دیگه راحت اعتماد نکنم .چرا من اینقدر ساده ام. 

استاد من هنوز مشکل وابسته شدن رو دارم.من الان حالم خوب نیست.کاش به شماها نزدیک بودم.  

پس به کی اعتماد کنم؟من دیگه به خودم هم شک دارم.