خوشحالم

شوهرم کاری کرده که با شماره خودم شماره اش رو میگیرم همش اشغال میزنه . این همون مردیه که هنوز دوسش دارم و میگه که دوستم داره . آخه چرا با این کارایی که میکنه هنوز فکر میکنم که دوستم داره و دوست ندارم ناراحت باشه .  چرا اینقدر که من نگران اون هستم اون نگران من نیست . چقدر مردا راحت با خودشون کنار میان . دوست ندارم دیگه بزارم فعلا مردی وارد زندگیم بشه . راستش یه جورایی از همشون دیگه میترسم.

امروز دارم یه کار جدید رو هم شروع میکنم . آموزشگاه رو هم دارم کاراش رو اداره میکنم . دیشب تراکت پخش کردیم .  

با کتابایی که خوندم یه مقدار تونستم طرز فکرم رو راجع به خودم و دیگران تغییر بدم . من باید خیلی تغییر کنم . باید بتونم بعضی آدما رو ببخشم . باید بتونم خودمو ببخشم . 

کلاس زبانم رو هم دارم میرم . چون باید دوباره برگردم این زبان رو احتیاج دارم . کاش تو ایران هم خانمها این آزادی آقایون رو داشتن .  

کنکور هم شرکت کردم . خیلی دوست دارم پرستاری قبول بشم . دیگه عاشق این کار شدم . چند کارو با هم انجام دادن و تو همشون موفق بودن و همه رو مدیریت کردن خیلی سخته . اما میدونم از عهده اش برمیام چون قبلا اینو ثابت کردم .  

روابطم با بقیه خانواده و مردم بهتر شده . اجتماعی تر شدم . چون دارم تواناییهای خودم رو میشناسم .

وقتی خاطرات تلخ و شیرین بهت هجوم میارن.

از نظر مالی تو بدترین شرایطم اما خوشحالم از اینکه دارم به تنهایی بزرگ میشم . همه چی رو با تمام وجودم احساس و تجربه میکنم و هم دوسش دارم هم خیلی سخته و اذیتم میکنه . وقتی یه دفعه کسی که همیشه کارات رو برات انجام میداد نیستش و باید خودت همه اون کارارو انجام بدی وقتی باید مرد زندگیت هم باشی اونم توی جامعه مردسالار دیگه خودتون در نظر بگیرین که چقدر سخته . اما من این سختی رو دوست دارم و تحمل میکنم . میدونم این سختی مالی تموم میشه . چیزیه که قلبم بهم میگه . بزودی این ابرهای تیره کنار میره و خورشید زندگیم خیلی درخشان تر از همیشه شروع به تابیدن میکنه .  

 

وقتی خاطراتی که با شوهرم داشتم که البته بیشترش بد بوده  و همچنین خاطراتم با مرد عاشق اونموقع هست که دیگه کم میارم و اشکه که همینطور سرازیر میشه و تحمل و صبر تو این لحظات واقعا سخت میشه . میدونید تو این لحظات که حرفی هم به کسی نمیشه زد فقط خودمم که باید خودمو آروم کنم . خودمم که خودمو قانع میکنم و دلداری میدم . از خدا کمک میخوام که تو گذشتن از این مرحله زندگیم بهم کمک کنه .

وقتی دیدگاهت نسبت به زندگی عوض میشه :

تا همین چند وقت پیش اصلا هیچ لذتی از زندگیم نمیبردم . اصلا هدفهام رو بعد ازدواجم فراموش کرده بودم .الان یاد گرفتم که هر آدمی که وارد زندگیت میشه اومده تا یه چیزایی بهت یاد بده و بره .از شوهرم یه چیزایی یاد گرفتم اما زندگی با اون باعث شد به حمایت یکی همیشه نیاز داشته باشم الان که نیست تازه میفهمم وقتی یه کارایی رو خودت انجام میدی حتی اگر اشتباه هم باشه چه حالی میده بعدش.خیلی لذت میبری از اینکه شوهرت نیست که بگه تو همیشه اشتباه میکنی و بد میاری . 

 

الان به لطف جلسات مشاوره و کتابهایی که خوندم تو این مدت ، یاد گرفتم باید پدر و مادرم رو راضی نگه  دارم تا برام دعا کنن ، شکر گزار خدا باشم بخاطر چیزایی که دارم ، همیشه برکتهای زندگیم رو برای خودم یادآوری کنم .فهمیدم چقدر غنی از محبتم و باید فقط به بقیه محبت کنم .  

 

الان دوره ای رو دارم سپری میکنم که دوست دارم تنها باشم و به هیچ مردی فکر نکنم . با مرد عاشق هم کاری ندارم . فکر میکنم اومد تو زندگیم تا یه چیزایی رو بهم یاد بده و بره . قرار نبود همسفر من در ادامه زندگیم باشه . از همگی میخوام برام دعا کنید تا بتونم تو مسیر درست سرنوشتم قرار بگیرم .