گریه و فقط گریه

هنوز به تلفنهام جواب نمیده . غروب به بعد فقط کارم شده گریه . بقیه رو هم دارم ناراحت میکنم .  

هنوز بلاتکلیفم . هیچ وقت نباید دل بست . به هیچ کس نباید وابسته شد . تو این مدت داغون شدم . 

آخه دیوونه من که میدونم تو منو خیلی دوست داری . چرا جواب تلفن رو نمیدی . میدونم که اینها بخاطر خودمه که برم دنبال زندگیم . اما آخه مگه میشه .

دوستم میگفت خواست تو جلوتر از خواست خداست

دوشنبه که تعطیل بود بعد مدتها با دوستای دوران دبیرستان دور هم بودیم . خوش گذشت . فهمیدم یکی از دوستام هم از شوهرش جدا شده . یادمه اونموقعهایی که میومد از ابراز عشقشون نسبت به هم تعریف میکرد . آخه چی میشه که یکدفعه همه چی اینطوری بهم میریزه. قرار شده بیشتر با هم در تماس باشیم .  چه احساس خوبی داشتم که مجبور نبودم از شوهرم برای رفتن اجازه بگیرم و بعد توضیح بدم چی کار کردیم و چی گفتیم.  

 

 سه روز مسافرت کاری به شهرستان به بهانه عوض کردن آب و هوا . اما برای من که چیزی عوض نشد . من هر ثانیه فقط دوست داشتم گریه کنم . خدایا چقدر دلتنگم . خدایا من فقط یه چیزی میخوام از تو. اینقدر برات سخت و سنگینه .  

  

دقیقا یک هفته هست که ازش هیچ خبری ندارم .هر چی زنگ میزنم جوابی نمیده . نمیدونم دوباره رفته تو کما . آخه من چرا باید شیفته یه همچین آدم دیوونه ای بشم . احتمالا دوباره همه پولها رو برده برای قمار و باخته که جواب نمیده . قرار بود خودش بهم زنگ بزنه . گفت ۹۵ درصد قلبش منم و ۵ درصد هم گذاشته برای سگش . عجب روزگاری برام این دلم درست کرد .  

 

بعضی موقعها که یادش میفتم یعنی بیشتر مواقع که یادش میفتم میخواد نفسم بند بیاد و قلبم وایسه . آخه من با خودم چی کار کردم . نمیتونم حتی فراموش کنم . 

 

یه قراری با خودم گذاشتم که حداقل شبها دیگه فقط به این موضوع فکر کنم . 

 

اون دوست قدیمی هم خیلی داره مزاحمت ایجاد میکنه .خدایا پس به کی میشه اعتماد کرد .همه میخوان ازت سوءاستفاده کنن.حالم دیگه داره از آدمای دور و برم بهم میخوره .

 

 

شادترین روز عمرم

پنج شنبه بعد پانزده روز بالاخره صدای مرد عاشق رو شنیدم . میگفت فکر نمیکردم برگشتی ایران. میخواستم بیام دنبالت ایران . میگفت من بهت دروغ نگفتم . میدونم که راست میگه . خدایا چقدر خوشحال بودم . اگه قبلا از من می پرسیدن بهترین روز عمرت کی بود نمیدونستم چی بگم اما الان بدون شک میگم همون موقع که باهاش تونستم صحبت کنم و صداشو بشنوم . چقدر به من آرامش میده . گفت کارهای طلاقت رو انجام بده . بلیط می فرستم برگرد اینجا . خیلی دلم برات تنگ شده و منتظرتم .  

خیلی خیلی دوستش دارم . یه خورده هم میترسم . 

 

یه پیشنهاد غیرمنتظره از طرف یه دوست قدیمی داشتم که خیلی عصبانیم کرد . فهمیده دارم از شوهرم طلاق میگیرم . میگه منو دوست داره و میخواد از من حمایت کنه . انگار من یکی از آپارتماناش هستم که حس مالکیت میکنه نسبت بهش . بچه پررو . بعد این حرفا بود که تصمیم گرفتم به مرد عاشق زنگ بزنم  و باهاش صحیت کنم .  

 

عجب زندگی هیجان انگیزی شده . هر روز یه اتفاق تازه .