بخشش

بالاخره بخشیدمش.بعد 20 سال.بالاخره تونستم با خودم کنار بیام.بالاخره فهمیدم عین یه پدر واقعی دوسش دارم. خیلی در حق من بدی کرده . حتی تو ازدواجم.با اون پسری که اون همه منو دوست داشت موافقت نکرد باهاش ازدواج کنم.الان اون پسر عاشق یه پسر بچه کوچولو داره. 

خیلی به من بدی کردن . هم مامان ، هم بابا. 

اما بالاخره بخشیدمشون.دیدم خیلی دوسشون دارم.انگیزه تلاش من در اینجا اونها هستن. 

بعد این بخشش حسابی احساس سبکی میکردم.گریه ام گرفته بود. سرکار بودم.اگر کسی منو تو اون وضع با چشمای قرمز میدید خیلی بد میشد. 

یه عالمه حرف

یه عالمه حرف برای گفتن دارم اما نمیدونم از کجا شروع کنم. 

این پسره امروز میگه دوست ندارم بخاطر اینکه یه روزی من پول نداشتم منو و تنها بزاری و ولم کنی.شاید مادر بچه اش بخاطر همین ولش کرده. 

آخه من چطور میتونم با آدم افسرده ای که 10 سال زندگیش فقط یه جا کار کرده و همش همون کار رو انجام داده و حتی از فکر مدیر بودن هم میترسه ، زندگی کنم . تازه باهاش ازدواج هم بکنم.آدمی که از همون روز اول با من رو راست نبوده و بهم دروغ گفته. 

آدمی که شاید از پیشرفت من میترسه . میترسه که ولش  کنم و برم. 

آدمی که نتونسته بزرگ فکر کنه تا آدم بزرگی بشه. 

آدمی که وسواس و ترس داره. 

آدمی که درس نخونده و تحصیلات نداره . 

آدمی که خیلی خجالتیه . 

آدمی که اطلاعات و آگاهی نداره . سعی نمیکنه که چیزی هم یاد بگیره. 

اما همین آدم خیلی مهربونه . ماشینش رو بهم داد. تو سخت ترین شرایط زندگیم کنارمه.همین آدم دیروز برام آب قند درست کرد و از مرگ نجاتم داد.همین آدم الان منو خیلی دوست داره. 

 

من احتیاج دارم بیشتر بشناسمش نه برای ازدواج برای کسب تجربه های بیشتر. 

من این پدر و پسر رو دوست دارم.دوست دارم باهاشون فعلا زندگی کنم اما میدونم که داره وقت من با اینها میگذره و نمیتونم به کارای خودم برسم. 

باید بیشتر به خودم فکر کنم.

زن تنها

امروز یکی اینقدر باهام بد حرف زده که من خیلی ناراحتم. 

شاید از شنیدن واقعیتها ناراحت شدم. 

بهم گفت یه زن تنهایی هستی که جز زیبایی و جوانیت چیز دیگه ای نداری.منظورش پول بود.حالم ازش بهم میخوره .چون براش پول همه چیه. با هم همکاریم.ایرانیه. 

 

خانم تنهای خوشگل جوون حالا چرا ناراحت میشی . تو قرار بود خیلی قوی تر از این حرفا باشی.میدونی که این روزا هر چی که بخوای همون میشه.میدونی که من و خدا چقدر دوست داریم.دوست دارم الان بغلت کنم .سرتو بزاری رو شونه هام و هر چقدر دلت میخواد گریه کنی .آخه میدونم چقدر دلت گرفته.چقدر ناراحتی.چقدر داری سختی میکشی و میترسی که به نتیجه ای که میخوای نرسی . این آخری دیگه حرف بیخودی بود.تو به این ایمان و یقین رسیدی که هر چی که تو بخوای همون میشه . حالا یه خورده دیر و زود داره.