کریسمس مبارک عزیز دل من

هنوزم دلم برات تنگ میشه . هنوز هم دلم هواتو میکنه . هنوز هم دوست دارم دوباره ببینمت با اینکه شاید یه جورایی پیدا کردنت و دیدنت سخت باشه . قرار بود برای کریسمس اونجا برام کار پیدا کنی چون تا اونموقع دیگه زبانم خیلی بهتر میشد .


خدایا چقدر خوشحالم حالم بهتر شده . روزای اول حتی نمیتونستم غذا بخورم .فقط بغض بود تو گلوم چیزی پایین نمیرفت .


یعنی آرزویی که روز تولدم کردی برآورده میشه .


امروز اولین جلسه کلاسهای آموزشگاهم بود . همه چی خوب پیش رفت . خدایا خیلی دوست دارم . الان قدرتو بیشتر میدونم . میدونم که به فکرم بودی که این طوری شد.


دیشب به شوهرم پیغام دادم و ازش معذرت خواهی کردم که اینقدر ناراحتش کردم . گفت اگه واقعا منو دوست داری بیا دوباره زندگی کنیم . من گفتم تو چطور دوست داشتنت رو ثابت میکنی . گفت شب بخیر . عجب جوابی .


امروز موقع آماده شدنم برای رفتن سرکار به این نتیجه رسیدم که اگر اون منو واقعا دوست داشت مثل آمریکا رفتنش تلاش میکرد و سعی میکرد که دلمو دوباره بدست بیاره . پس دیگه دوستم نداره.


چرا آخه من اینقدر باید دل رحم و مهربون باشم؟ چرا اینقدر دلم باید برای بقیه بسوزه ؟ چرا دلم برای خودم نمیسوزه ؟